گل گاو زبون
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        





جستجو





  دلنوشته    ...

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم اللهی گفت و حسینش را در آغوش گرفت دست راستش را کمی پایین کشید و به دستان حسنش رساند همیشه با وقار راه می‌رفت ،اما امروز باید هوای گام های کوچک حسن را هم داشته باشد نیم نگاهی به * خودش* انداخت ?

 از وقتی زهرا یش را به *خودش*  سپرده بود خیالش از بابت نور چشمی اش راحت بود ?

پا به پای چهار خورشید از خانه بیرون آمد

 سلمان را دید که کمی عقب تر  سر به زیر انداخت و “والله مُتِمُ نورِه ….."میخواند ?

نگاهی به نگاه نگران مردم مدینه انداخت هنوز خدای او را نشناخته اند که اینچنین از این پیکار هراس دارند! و اضطراب در جانشان موج میزند ?

ندای جبرئیل توی گوشش پیچید:” فقل تعالوا….” به مسیحیان بگو بیایند با همه قوم و قبیله شان بیایند اصلا با هرچه دارند و ندارند بیایند ?

تو هم برو با همه ی دارو ندارت برو با همه ی آنهایی که لیاقت دارند ضمیر متصل «نا» را یدک بکشند?

او هم بدون هیچ استخاره ای همه ی دار و ندارش را آورد *خودش* را حسن و حسینش را زهرایش را ☀️
لبخند ملیحی به امت نگرانش هدیه داد و راهی صحرا شد سر حسینش را به آغوش چسباند و بازو به بازوی خودش قدم برداشت ?
دیگر لازم نبود نگاهی به *خودش* بیاندازد اطمینان داشت تنها غیرت و ایمان است که قرین چشمهای *خودش* بوده و هست ?
 کم کم به وعده گاهشان می‌رسیدند چیزی تا شروع پیکار نمانده ⌛️
حالا دیگر حسن هم محکم و تند قدم بر می‌دارد مسیحیان نجران مُصِر بودند حق را اینطوری بفهمند وگرنه او را چه به نفرین ؟؟؟؟ ⚖
برایشان دلیل آورد و از حق گفت اما به گوششان نرفت اینطوری شد که مباهله را پیش کشیدند ?
همه به صحرا میرویم زیر آسمان از خدا میخواهیم دروغگویان را لعنت کند??
به وعده گاه رسیدند اما خبری از مسیحیان نبود ⭕️
می‌دانست حق با اوست و جز راستی از کلامش نمی آید اما همه باید می‌فهمیدند 
✅دروغگو کیست؟
✅ انفسنا یعنی چه ؟؟
✅خودش یعنی چه کسی؟؟؟

✅ اصلا مباهله نقشه ای بود که اول از همه، همه علی را *خودش* بدانند جانش نفس پیامبر 

✅بعد مسیحیان حق را 

هرجا که *خودش* می‌رفت دشمنان پا پس می‌کشیدند ⚜

 پیامبر این بار سلاح نیاورده بود اما *خودش* را آورده بود تا همه بدانند حق با اوست حق با *خودش* حق با علی است. 

✳️مسیحیان سر تسلیم در برابر پنج خورشید فرود آوردند و جزیه دادند و سر به زیر برگشتند 

او هم با *خودش *حسنش حسینش و زهرایش سرافراز برگشت 

#دلنوشته_مباهله

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[جمعه 1399-05-24] [ 04:34:00 ب.ظ ]





  چادر مادرم   ...

از بهترین خواب‌هایی که داشتم، اونایی بود که خسته دراز کشیده بودم و مادرم چادرش رو می‌کشید روم تا بخوابم. از عطر چادرش مست می‌شدم. انگار یه واحد #مورفین! به آدم تزریق کردن؛

کاش “#ادکلن بوی مادر” داشتیم!

#مادرهای ما از نسل مادرهایی هستند که تخت دونفره نداشتن اما شب سرشون رو با شریک زندگی‌شون، روی یک متکا می‌ذاشتن. عاشقانه‌هاشون رو تو #اینستا و #واتساپ جار نمی‌زدن.

مادرهای ما از نسل مادرهایی هستند که به تدریج، قناعت و قانع بودن افتخار می‌کردند.

مادرهای ما یک میز پر از عطر ولاک و سرخاب وماتیک نداشتن اما بعد از حمام لپهاشون گل می‌انداخت و لباسهاشون بوی عطرِ حنا و #گلاب می‌داد.

مادرهای ما با کم وزیادِ زندگی ساختن و دَم نزدن؛ صبور بودن.

کیک تولد، کادو، ولنتاین و یا سالگرد ازدواج نداشتن، اما خنده‌هاشون عمیق و از ته دل بود.

مادرهای ما هود و ماکروفر و ظرف‌شویی نداشتن، اما خونه‌هاشون همیشه بوی تمیزی می‌داد. عطر ِغذاشون تا سر کوچه میومد‌. سبزی و نون تازشون همیشه تو سفره بود. شیشه‌های ترشی‌شون روی طاقچه چیده بود.

نگران مانیکور پدیکور ناخن‌هاشون نبودند. با دستهاشون کتلت درست می‌کردند، اونقدر خوشمزه که انگشتامون رو هم باهاش می‌خوردیم.

مادرهای ما واقعی بودند.

زنده‌هاشون موندگار

رفته‌هاشون بهشتی 

به افتخار تمام مادرها…????

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[چهارشنبه 1399-05-22] [ 01:08:00 ق.ظ ]





  میخوای بزا ! میخوای نزا   ...

يك نفر در زمستان وارد دهی شد و توی برف دنبال منزلی می گشت ولی غريب بود و مردم هم غريبه توی خانه‌هاشان راه نمیدادند .

همين‌جور كه توی كوچه‌‌های روستا می گشت ديد مردم به يك خانه زياد رفت و آمد می كنند . از کسی پرسيد ، اينجا چه خبره ؟گفت زنی درد زايمان دارد و سه روزه پيچ و تاب ميخوره و تقلا ميكنه ولی نمیزاد . ما دنبال دعا نويس 

می گرديم از بخت بد دعانويس هم گير نمياريم .

مرد تا اين حرف را شنيد گفت : بابا دعانويس را خدا براتون رسونده ، من بلدم، هزار جور دعا ميدونم .

فورا مرد مسافر را با عزت فراوان وارد كردند و خرش را به طويله بردند ، خودش را هم زير كرسی نشاندند ، بعد قلم و كاغذ آوردند تا دعا بنويسد . مرد روی کاغد چیزهایی نوشت و به آنها گفت :

اين كاغذ را در آب بشوريد و آب آنرا بدهید زائو بخورد . از قضا تا آب دعا را به زائو دادند زائيد و بچه صحيح و سالم به دنيا آمد .

از طرفی کلی پول و غذا به او دادند و بعد از چند روز که هوا خوب شد راهیش کردند . بعد از رفتنش یکی از دهاتی ها کاغذ دعا را که کناری گذاشته بودند برداشت و خواند دید نوشته :

خودم بجا ، خرم بجا ، ميخوای بزا ، ميخوای نزا . . . .
#عبید_زاکانی
به امید رهائی بشر از #خرافات و #جهل و #ناآگاهی…✋️

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[دوشنبه 1399-05-20] [ 11:34:00 ب.ظ ]





  میکروفن   ...

ااگر فرزند خجالتی داريد با اين روش

او را اجتماعی كنيد یک #میکروفن خیالی جلوی فرزندتان بگیرید و با او مصاحبه کنید.


نظر او را درباره رنگ لباسش، آب و هوا، غذای مورد علاقه‌اش و… بپرسید و تا می‌توانید این مصاحبه را طولانی کنید.

با این کار #فرزندتان هم ابراز نظر و عقیده‌اش را تمرین می‌کند و هم صحبت کردن مقابل #جمعیت را یاد می‌گیرد.

#تربیت_فرزند


موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 11:13:00 ب.ظ ]





  بوی محرمش داره میاد   ...

سنه قوربان آقا   جان آقا جان آقا

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 11:11:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما