​محبوبم بیا برویم به صدوپنجاه سال پیش

به خانه های حوض دار،به اتاق های تو در تو…..

من زمستان که شد انار دان کنم برایت با گلاب وشکر!

شبهادرزهای پنجره را با ملافه بگیری که سرما توی تنمان نرود….

بنشینیم دور کرسی،از حجره بگویی برایم واز کسب وکارت.لبخند بزنم وسیب پوست بکنم بعد از شامت، بخوری که خستگی در کنی…..

دراز بکشی ،لابلای حرفهایت سکوت بشود،دنبال چشمهایت بدود نگاهم

بفهم که خوابی ولحاف را روی تنت صاف وصوف کنم…

بیا برویم به صدو پنجاه سال قبل...

به همان جایی که تا زمان پیر شدنمان،یادم نیاید کی گفتی دوستم داری،یادم نیاید کی کادوهای یکدفعه ای گرفته باشی برایم،ولی خوب بخاطر بیاورم لابلای ملافه هایی که به درز پنجره ها میگرفتی چقدر دوستت دارمهایت نهفته است،

بیا برویم به صدوپنجاه سال قبل ….

بیا فاصله بگیریم از امروزی بودن ها

از ماهگرد گرفتن ها وسالگرد گرفتن ها وکادوهای یکدفعه ای از دوستت دارمهای تلگرامی وامروز بودن ها وفردا رفتن ها….
بیا فاصله بگیریم از اینهمه مجازی بودن….بیا برایت انار دان کنم با گلاب وشکر،بیا لای درز پنجره ها را با ملافه بگیر تا سرما توی تنمان نرود.

بیا اصلا حرفی نزن،نگو دوستم داری 

فقط حضور داشته باس واقعی باش…

این دنیای امروزی دارد حسابی حال همه را به هم میزند…..

بیا تا به صدو پنجاه سال پیش برویم….

یادمه پای صحبت مادربزرگم که از مادرش چه نقل های شیرینی که در وصف محبت های بی دریغ وعاشقانه ،که شاید به زبان نمی آمد ولی چقدر به دل می نشست ، می نشستیم واز شنیدنش لذت می بردیم.

“مادر بزرگ آسمانی ام، روحت شاد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[سه شنبه 1397-10-04] [ 02:55:00 ب.ظ ]