گل گاو زبون
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30





جستجو





  خداجونم عاقبت همه ی ما رو ختم به خیر بگردان   ...

آسیه خانم یکی از گریه‌کنان روضه امام حسین (ع)، با عشق و محبتی که به مولا داشت فرزند خود را بزرگ کرد ولی بازی‌های روزگار از رسول، جوانی خلافکار و لاابالی بارآورد، بعد از سنین بیست و چهار پنج سالگی، رسول شهر و دیار خود را رها کرد و به تهران آمد و از آنجایی که وی آذری‌زبان بود در تهران به رسول ترک شهرت یافت.

یکی از شب‌های دهه اول محرم بود و رسول ترک دهانش را از نجاستی که خورده بود با آب کشیدن به خیال خود پاک کرد چرا که باز می‌خواست به همان هیأتی برود که شب‌های گذشته نیز در آن شرکت داشت، ولی این بار گویا فرق می‌کرد و پچ پچ مسئولان هیأت که با نیم‌نگاهی او را زیر نظر داشتند برایش ناخوشایند بود.

رسول یکی از قلدرهای شروری بود که حتی مأموران کلانتری‌های تهران از اینکه بخواهند با او برخورد جدی داشته باشند بیم و هراس داشتند، می‌شود گفت که رسول از انجام هیچ گناهی مضایقه نکرده بود و این به زعم هیأتی‌ها که او در مجلسشان بود، گران تمام می‌شد، بالاخره یکی از میان آنها برخواست و در مقابل رسول قد راست کرد و در برابر لبخند رسول، از او با لحنی تند خواست که ازمجلس بیرون رود.

رسول ساکت بود و فقط با ناراحتی به حرفهای او گوش می‌داد اما به رغم اینکه خیلی عصبانی شد ولی چیزی نمی‌گفت و همه جا را سکوت فراگرفته بود و همه منتظر بودند تا رسول دعوایی راه بیاندازد اما او بدون هیچ شکایتی و با دلی شکسته آنجا را ترک کرد و رو به سوی خانه حرکت کرد؛ هرچند رسول آدمی بسیار قلدر و شرور بود ولی اعتقادش به آقاامام حسین (ع) به اندازه ای بود که به او اجازه نمی‌داد تا از خادمان حسینی (ع) کینه و عقده ای به دل بگیرد و دعوا کند.

آن شب نیز مثل شب‌های دیگر گذشت، صبح خیلی زود بود و هنوز شهر هیاهوی روزانه خود را شروع نکرده بود که در یکی از خانه‌ها باز شد و مردی بیرون آمد و سوی خانه رسول ترک رفت. به جلوی درخانه رسید و شروع به در زدن کرد. رسول با شنیدن صدای در، خود را به پشت در رساند و در را باز کرد.

پشت در حاج اکبرناظم مسئول هیأت دیشبی بو،. همان هیأتی که رسول دیگر حق نداشت به آنجا برود. اما برخورد گرم و صمیمی حاج اکبر حکایت از چیز دگیری داشت. بعد از کلی معذرت‌خواهی، از رسول خواست تا در شب‌های آینده در جلسات آنها شرکت کند اما چرا؟ مگر چه شده؟ ناظم دیگر بیش از این نمی خواست توضیح دهد ولی اصرار رسول پرده از رازی عجیب برداشت.

مرحوم حاج اکبر ناظم در شب گذشته در عالم خواب دیده بود که در شبی تاریک در صحرای کربلاست، او تصمیم می‌گیرد که به طرف خیمه‌های امام حسین (ع) برود ولی متوجه می‌شود که سگی در حال پاسبانی از آنجاست و به هیچ‌کس اجازه نزدیک‌شدن خیمه‌ها را نمی‌دهد. ناظم زمانی که می‌خواهد به آنجا نزدیکتر شود، سگ به او حمله می‌کند و وقتیکه می‌خواهد خود را از چنگال آن سگ رها کند متوجه منظره‌ای عجیب می شود، بله، چهره آن سگ همان چهره رسول ترک بود.

مسئول پاسبانی از خیمه‌ها ی امام حسین (ع) را رسول ترک برعهده داشت، این همان چیزی بود که در رسول انقلابی عظیم ایجاد کرد و به یکباره از رسول ترک، حربن یزید ریاحی دیگری ساخت و او از آن روز به بعد یکی از شیداترین و دلسوخته ترین دلداده ها و ارادتمندان به امام حسین (ع) می‌شود به گونه‌ای که هر سخنی که از او درباره آقا بیرون می‌آمد، هر شنونده‌ای را گریان و منقلب می‌ساخت و از این رو به حاج رسول دیوانه شهرت یافت و داستان‌های شگفت انگیزی از او نقل می‌شود که ارادت او را به این خاندان عزیز اثبات می‌کند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[سه شنبه 1399-02-09] [ 04:18:00 ب.ظ ]





  غذای اسب غذای سوار نباشد   ...

این تن اسبِ توست و این عالم آخور اوست؛ غذای اسب، غذای سوار نباشد.

#فیه_ما_فیه

1526493622k_pic_6abc58f8-f9f4-452a-b1a5-c87f5f6ef4cf.jpg

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[سه شنبه 1399-01-26] [ 02:49:00 ب.ظ ]





  لعنت یا رحمت   ...

#آسیابانی پیر در دهی دور افتاده زندگی میکرد. هرکسی گندمی را نزد او برای آرد کردن می‌برد، علاوه بر دستمزد، پیمانه ای از آن را برای خود برمیداشت، مردم ده با اینکه دزدی آشکار وی را میدیدند، چون در آن حوالی آسیاب دیگری نبود چاره‌ای نداشتند و فقط نفرینش میکردند.

پس از چند سال آسیابان مُرد و آسیاب به پسرانش رسید. شبی پیرمرد به خواب پسران آمد و گفت: چاره ای بیاندیشید که به سبب دزدی گندم های مردم از نفرین آنها در عذابم. پسران هریک راهکار ارائه نمود. پسر کوچکتر پیشنهاد داد زین پس با مردم منصفانه رفتار کرده و تنها دستمزد میگیریم

پسر بزرگتر گفت: اگر ما چنین کنیم، مردم چون انصاف ما را ببینند پدر را بیشتر لعن کنند که او بی انصاف بود. “بهتر است هرکسی گندم برای آسیاب آورد دو پیمانه از او برداریم. با این کار مردم به پدر درود میفرستند و میگویند، خدا آسیابان پیر را بیامرزد او با انصاف‌تر از پسرانش بود.”

چنین کردند و همان شد که پسر بزرگتر گفته بود. مردم پدر ایشان را دعا کرده و پدر از عذاب نجات یافت و این وصیت گهر بار نسل به نسل میان نوادگان آسیابان منتقل شد و به نسل مسئولین ما رسید!

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[سه شنبه 1399-01-05] [ 03:23:00 ب.ظ ]





  حواسمون هست   ...

حواسمون هست‼️

الان که ما نشستیم تو خونه و مواظبیم که یه وقت مریض نشیم!!!
همین الان…
خیلی بیشتر از اون تعدادی که تو کشور ما از کرونا مردن…
توی هند
مسلمونا افتادن تو گودی قتلگاه و فقط خدا می دونه چه صحنه هایی هست ?

اینجا ما از غریب دفن شدن مرده هامون ناراحتیم اما غافلیم از اینکه اونجا ناموس اسلام داره زنده زنده زیر خاک گذاشته میشه بدون اینکه ویروس داشته باشه…

به گناه مسلمون بودن!

یاد سوره بروج افتادم:

قتل اصحاب الاخدود…
و هم علی ما یفعلون بالمومنین شهود…
و ما نقموا منهم الا ان یومنوا بالله العزیز الحمید ? ? ?

آه از دل امام غریب!
آه از ناله مومن مضطر!
آه از دنیاپرستی و دنیادوستی ما!
آه از لحظات غفلت!

خدایا به ما بیچارگان رحم کن…

که هنوز هم به غیر امام فکر می کنیم!

هنوز هم برای دنیایی بدون امام برنامه ریزی می کنیم!!!

حتی اون لحظاتی که از نشستن تو خونه و سردرگمی و تحیر، خسته میشیم و افسرده حالیم…
باز به فکر این هستیم که کی حالمون خوب میشه و چیکار کنیم خوب بشیم…

کی میرسه اون روزی که همه مون بگیم خدایا ما دیگه دنیای این مدلی نمی خوایم!
ما دیگه طاقت دیدن ظلم و شرک نداریم!
ما دیگه نمی تونیم بدون امام ادامه بدیم ?

خدایا…
خدایی که امرت به یک لحظه می تونه همه بساط این عالم رو زیر و رو کنه…

برسون کن فیکونت رو…

به مادر مولا قسمت میدم ?
به چادر خاکیش…
به ناله مظلومانه ش زیر دست نامحرمان ملعون…
به دل شکسته ش اون لحظه ای که نتونست جلوی بی حرمتی به امامش رو بگیره…

خدایا منو ببخش
به خودت قسم دستم خالیه…

مجبورم قسمت بدم به حسینش..‌.
آه از گودی قتلگاه حسین…
و ناله های زینب!

و اون لحظه ای که هر کس هر چه داشت میزد…
? ? ?

وای از این غریبی…
وای از این مظلومیت…
وای از عاشورای هند…

خدایا به ما رحم کن!

تموم کن بساط این دنیای کثیف آلوده رو…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[پنجشنبه 1398-12-15] [ 11:24:00 ب.ظ ]





  کاش میشد دزدکی بازم برم!!!   ...

من پُرم از خاطرات وقصه های کودکی

این که #روباهی چگونه می فریبد زاغکی

قصه ی افتادن دندان شیری از #هما

لاک پشت و تکه چوب و فکرهای اُردکی

قصه یِ گاو حسن دارا و سارا و امین

روز بارانی کتاب خیس کبری طفلکی

تیله بازی در حیاط و کوچه و فرشِ اتاق

بر سر کبریت وسکّه یا که درب تَشتکی

چای والفجر و سماور نفتیِ کنج اتاق

مادرم هرگز نیاورد استکان بی نعلبکی

داستانِ نوک طلا با مخمل و مادر بزرگ

در دهی زیبا که زخمی گشته بچه لک لکی

هاج زنبور عسل ، نِل در فِراق مادرش

یاد دوران اوشین و نقطه های برفکی

هشت سال از دوران شیرین اما تلخ ما

بذر آژیر #خطر با حمله های #موشکی

تا کجاها میبرَد امشب مرا این خاطره

کاش میرفتم به آن دوران خوبم ، دزدکی

یاد آن دوران همیشه با من ودر #قلب من

من به یاد خاطراتت،زنده ام ای #کودکی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[دوشنبه 1398-10-30] [ 03:56:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
 
 
مداحی های محرم