آسیه خانم یکی از گریه‌کنان روضه امام حسین (ع)، با عشق و محبتی که به مولا داشت فرزند خود را بزرگ کرد ولی بازی‌های روزگار از رسول، جوانی خلافکار و لاابالی بارآورد، بعد از سنین بیست و چهار پنج سالگی، رسول شهر و دیار خود را رها کرد و به تهران آمد و از آنجایی که وی آذری‌زبان بود در تهران به رسول ترک شهرت یافت.

یکی از شب‌های دهه اول محرم بود و رسول ترک دهانش را از نجاستی که خورده بود با آب کشیدن به خیال خود پاک کرد چرا که باز می‌خواست به همان هیأتی برود که شب‌های گذشته نیز در آن شرکت داشت، ولی این بار گویا فرق می‌کرد و پچ پچ مسئولان هیأت که با نیم‌نگاهی او را زیر نظر داشتند برایش ناخوشایند بود.

رسول یکی از قلدرهای شروری بود که حتی مأموران کلانتری‌های تهران از اینکه بخواهند با او برخورد جدی داشته باشند بیم و هراس داشتند، می‌شود گفت که رسول از انجام هیچ گناهی مضایقه نکرده بود و این به زعم هیأتی‌ها که او در مجلسشان بود، گران تمام می‌شد، بالاخره یکی از میان آنها برخواست و در مقابل رسول قد راست کرد و در برابر لبخند رسول، از او با لحنی تند خواست که ازمجلس بیرون رود.

رسول ساکت بود و فقط با ناراحتی به حرفهای او گوش می‌داد اما به رغم اینکه خیلی عصبانی شد ولی چیزی نمی‌گفت و همه جا را سکوت فراگرفته بود و همه منتظر بودند تا رسول دعوایی راه بیاندازد اما او بدون هیچ شکایتی و با دلی شکسته آنجا را ترک کرد و رو به سوی خانه حرکت کرد؛ هرچند رسول آدمی بسیار قلدر و شرور بود ولی اعتقادش به آقاامام حسین (ع) به اندازه ای بود که به او اجازه نمی‌داد تا از خادمان حسینی (ع) کینه و عقده ای به دل بگیرد و دعوا کند.

آن شب نیز مثل شب‌های دیگر گذشت، صبح خیلی زود بود و هنوز شهر هیاهوی روزانه خود را شروع نکرده بود که در یکی از خانه‌ها باز شد و مردی بیرون آمد و سوی خانه رسول ترک رفت. به جلوی درخانه رسید و شروع به در زدن کرد. رسول با شنیدن صدای در، خود را به پشت در رساند و در را باز کرد.

پشت در حاج اکبرناظم مسئول هیأت دیشبی بو،. همان هیأتی که رسول دیگر حق نداشت به آنجا برود. اما برخورد گرم و صمیمی حاج اکبر حکایت از چیز دگیری داشت. بعد از کلی معذرت‌خواهی، از رسول خواست تا در شب‌های آینده در جلسات آنها شرکت کند اما چرا؟ مگر چه شده؟ ناظم دیگر بیش از این نمی خواست توضیح دهد ولی اصرار رسول پرده از رازی عجیب برداشت.

مرحوم حاج اکبر ناظم در شب گذشته در عالم خواب دیده بود که در شبی تاریک در صحرای کربلاست، او تصمیم می‌گیرد که به طرف خیمه‌های امام حسین (ع) برود ولی متوجه می‌شود که سگی در حال پاسبانی از آنجاست و به هیچ‌کس اجازه نزدیک‌شدن خیمه‌ها را نمی‌دهد. ناظم زمانی که می‌خواهد به آنجا نزدیکتر شود، سگ به او حمله می‌کند و وقتیکه می‌خواهد خود را از چنگال آن سگ رها کند متوجه منظره‌ای عجیب می شود، بله، چهره آن سگ همان چهره رسول ترک بود.

مسئول پاسبانی از خیمه‌ها ی امام حسین (ع) را رسول ترک برعهده داشت، این همان چیزی بود که در رسول انقلابی عظیم ایجاد کرد و به یکباره از رسول ترک، حربن یزید ریاحی دیگری ساخت و او از آن روز به بعد یکی از شیداترین و دلسوخته ترین دلداده ها و ارادتمندان به امام حسین (ع) می‌شود به گونه‌ای که هر سخنی که از او درباره آقا بیرون می‌آمد، هر شنونده‌ای را گریان و منقلب می‌ساخت و از این رو به حاج رسول دیوانه شهرت یافت و داستان‌های شگفت انگیزی از او نقل می‌شود که ارادت او را به این خاندان عزیز اثبات می‌کند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[سه شنبه 1399-02-09] [ 04:18:00 ب.ظ ]