گل گاو زبون
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اسفند 1402
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29      





جستجو





  دوربین   ...

​هیچ میدانیم که در هرلحظه و هرزمان شش دوربین زنده در حال #فیلمبرداری از زندگی ما هستند که قرار است روزی در #قیامت تمام زندگی ما را به #نمایش بگذارند؟
1️⃣ دوربین اول: 

دوربین اول خود خدا است. آیه 14 سوره علق:

💢أ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَری؛

‏آیا انسان نمیداند که خدا او را نگاه میکند.
2️⃣دوربین دوم: 

دوربین دوم پیامبر اکرم (ص) است. آیه 45 سوره احزاب:

💢يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِدا؛

ای پیغمبر ما تو را فرستادیم که شاهد امت باشی.
3️⃣دوربین سوم: 

سومین دوربین ائمه اطهار (ع) هستند، آیه 105 سوره توبه:

💢 و قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَی اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ؛

پیغمبر به مردم بگو هر کاری میخواهید، بکنید. اما بدانید که اعمال شما را خدا، پیغمبر و مومنین  میبینند.
4️⃣دوربین چهارم: 

چهارمین دوربین ملائک مقرب خدا هستند؛ آیه ی 18 سوره قاف:

💢 ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيد؛

از شما حرکتی سر نمیزند مگر اینکه دو مأمور در حال نوشتن آن هستند.
5️⃣دوربین پنجم: 

پنجمین دوربین زمین است. آیه 4 سوره زلزال:

💢يوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها؛

در آنروز زمین هرچیزی که دیده را بیان میکند.
6️⃣دوربین ششم: 

ششمین #دوربین اعضاء و #جوارح خود ما می‌باشند. آیه 65 سوره یس:

💢تكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ

در آنروز دست‌ها و پاها شهادت می‌دهند که چه کاری کرده‌اند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[دوشنبه 1402-06-13] [ 03:04:00 ب.ظ ]





  فاطمه انسیه حوراء   ...

​قََالَ اللهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی: یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَکُونُواْ مَعَ الصَّادقِینَ.
مقدمه

از ویژگی هایی که برای فرد مؤمن و متقی، در آیات و روایات ذکر شده، عفت و عفاف است. در این نوبت، بنا دارم پس از توضیحی درباره این صفت، آن را با زندگی حضرت فاطمه (س) مطابقت دهم.
اهمیت عفت

امام علی (ع) می فرماید: «أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ الْعَفَافُ»؛ بالاترین ارزش در زندگی یک انسان عفت است. خواهم گفت که عفاف چیست؟ اما پیش از آن، در خطبۀ متقین، امیرالمؤمنین می فرماید: «أَنْفُسُهُمْ عَفِیفَةٌ»؛ از صفات مؤمن آن است که نفسش عفیف باشد، رها و یَلِه نباشد. این صفت به قدری ارزشمند است که رسول گرامی اسلام می فرماید: تمام صفات حسنه منشأ آن عفت نفس است: «أَمَّا الْعَفَافُ فَیَتَشَعَّبُ مِنْهُ الرِّضَا وَ الِاسْتِکَانَةُ وَ الْحَظُّ وَ الرَّاحَةُ وَ التَّفَقُّدُ وَ الْخُشُوعُ وَ التَّذَکُّرُ وَ التَّفَکُّرُ وَ الْجُودُ وَ السَّخَاء» کسی که عفت نفس داشته باشد، سخاوت و جود، رضا و آرامش را هم خواهد داشت. صفات رضا، خشوع، تفکر، جود و سخاء در عفت ریشه دارد؛ به همین دلیل یکی از دعاهای نبی مکرم اسلام این بود: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ… الْهُدَی وَ الْعَفَافَ وَ التُّقیٰ وَ الْغِنَی»؛ بار خدایا! من از تو تقوا، هدایت، بی نیازی و عفاف را درخواست دارم»! پس عفت نفس در آیات و روایات ائمۀ معصومین (ع) به عنوان ارزشمندترین صفت مؤمن شناخته شده است. به صورت فشرده در معنی عفاف باید گفت عفاف یعنی بازدارندگی، یله و رها نبودن، کنترل از درون و خودکنترلی، غلبه بر غرایض و شهوات. انسان نباید شهوت را هر طور که خواست رها کند. عفاف؛ یعنی کنترل و زمام نفس و شهوت را در دست گرفتن.
اقسام چهارگانه عفاف

عفت جنسی

عفت جنسی این است که انسان خودش را کنترل کند، قرآن در این باره می فرماید: «وَلْیَسْتَعْفِفِ الَّذینَ لَا یَجِدُونَ نِکَاحًا»؛ افرادی که زمینۀ ازدواج برایشان فراهم نیست و مجردند، بیشتر در معرض خطر و آسیب هستند، آنها باید عفت بورزند. راه دست یابی به عفت طبق توصیه اولیه اسلام، ازدواج است: «وَأَنکِحُوا الْأَیَامَی مِنکُمْ وَالصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادکُمْ وَإِمَائِکُمْ إِن یَکُونُوا فُقَرَاء یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسعٌ عَلِیمٌ».

برادران و خواهران گرامی! اگر غریزۀ انسان یله و رها شود خطرها، جنایت ها و آسیب های فراوانی می آفریند، لذا اسلام برای کنترل شهوت و حفظ عفاف می فرماید: جلوی محرک ها را بگیرید. محرک باعث می شود شهوت انسان تحریک گردد. قرآن کریم به زن های پیغمبر (ص) سفارش می کند که تحریک کننده حرف نزنند: «تَخْضَعْنَ بالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فِی قَلْبهِ مَرَضٌ». این پیام برای همۀ زنان است که نوع حرف زدن یک خانم می تواند محرک باشد، پس گاهی سخن گفتن و حرف زدن با یک تلفن یا یک ندا، شهوتی را تحریک می کند، لذا می فرماید: حرف زدن خانم ها طوری نباشد که برای نامحرم موجب تحریک گردد.

قرآن به زن های پیغمبر (ص) می فرماید راه رفتن تان نباید موجب تحریک شود. دختر شعیب در حالی که جوان، مجرد و عذب بود وقتی پیش حضرت موسی آمد تا پیام شعیب را برساند: «تَمْشی عَلَی اسْتِحْیٰاء»؛ با حیا راه می رفت؛ پس ما راه رفتن و سخن گفتن «با حیا» و «بی حیا» داریم.

اسلام برای ایجاد «عفت جنسی» چند راهکار دارد: اول اینکه: جلوی محرک ها باید گرفته شود؛ بدین معنی که می گوید: خانم محترم! تحریک کننده حرف نزن، تحریک کننده راه نرو، زینت های خودت را برای نامحرم آشکار نکن. لذا رسول خدا (ص) فرمود: «أَحَبُّ الْعَفَافِ إِلَی اللهِ عَفَافِ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ»؛ محبوب ترین عفاف نزد خدای تعالی عفت شکم و عفت جنسی است.

شما سورۀ احزاب آیه 35 را ببینید – توصیه می کنم این آیه را ملاحظه کنید – برای مردان و زنان سالم ده صفت گفته شده است. جامعۀ سالم به در و دیوار شهرها ارتباط ندارد، وقتی گفته می شود جامعۀ سالم و خانواده سالم مقصود این است که زن و مرد آن به اخلاق الهی آراسته باشد. واقعاً اگر این ده صفت بین مردم واقع شود، جامعه سالم می گردد. یکی از آن صفات: «وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ» است. مردها و زن هایی که در جامعۀ اسلامی قوۀ جنسی خود را کنترل می کنند، از عفت جنسی برخوردارند.

غربی ها مثل فروید و دیگران می گویند: مسایل جنسی را آزاد بگذارید، این قدر حسّاسیت ایجاد نکنید؛ زیرا این آزادی باعث می شود تا حساسیت ها کم گردد. وقتی همه بی حجاب بودند و فساد زیاد بود و قوای جنسی را هر کسی از هر راهی که خواست ارضا کرد، دیگر شور و اشتیاق از بین می رود و عادی می شود؛ مثل کشورهای غربی که کسی نمی ایستد به هم نگاه کند؛ چون همه بی حجابند. این حرف، حرف غلطی است نتیجه اش این است که شما فرزندان فحشا پیدا می کنید. در چنین جامعه ای فرزندان زنا پیدا می شود، قوام خانواده از هم می پاشد. خانواده بعد از سیزده و چهارده سالگی مالک دختر و پسر خود نیست. اگر کسی گفت: هر کس هر چه دید بخورد؛ هر چه خواست، ببیند؛ و با هر که خواست ارتباط داشته باشد، آیا این نشان تمدن است؟ لذا اسلام توصیۀ اولیه اش این است که محرک ها را از بین ببرید. تحریک کننده حرف نزن و راه نرو! زینت هایت را آشکار نکن! نگاه به نامحرم نکن!
فضل بن عباس و نگاه به نامحرم

در زمان پیغمبر اسلام (ص) فضل بن عباس با پیامبر سوار مرکبی بودند، در همین حال، فضل داشت به نامحرمی نگاه می کرد، در حالی که جوان زیبایی بود، پیامبر دستش را آورد و صورت فضل را برگرداند.

امیرالمؤمنین (ع) در حال طواف شخصی را دید که به نامحرمی نگاه می کند، با دست مبارک سیلی به صورت او زد، فرمود: اینجا جای گناه نیست، نگذاشت نگاه کند، بالاخره عوامل بازدارنده را باید رعایت کرد.
برخورد امام صادق با شاگردش

یکی از شاگردان امام صادق (ع) که برای خانم ها درس می گفت، سر کلاس با خانمی شوخی و مزاح کرده بود، امام صادق پس از شنیدن این داستان، او را خواست، فرمود: مبادا در کلاسی که به خانم ها درس می گویی مزاح و شوخی کنی، یا درس را تعطیل کن یا دیگر مزاح نکن. امام می دانند که بسیاری از گناهان با یک مزاح و شوخی شروع می شود، منشاء بسیاری از درگیری ها همین مسایل شهوانی و بی حرمتی ها و رعایت نکردن عفاف بوده است.
نبرد بنی قینقاع

نخستین گروه یهودی که پیغمبر (ص) از مدینه بیرون راند قوم بنی قینقاع بود. اما اینکه چرا نبرد مسلمانان با بنی قینقاع در گرفت، از گزارش روایات تاریخی دانسته می شود که، یک زن مسلمان در بازار یهودی ها رفت و جوان یهودی به او بی حرمتی کرد. چادر و لباس او را به چادر مغازه دوخت، وقتی زن می خواست حرکت کند، لباس و حجاب او کنار رفت، بدنش نمایان شد. یهودی ها مسخره و هلهله و شادی کردند؛ همین باعث درگیری شد که جوانی از یهود و جوانی از مسلمان ها در آنجا کشته شود. این بود که بالاخره پیغمبر (ص) تمام یهودی های بنی قینقاع را از مدینه بیرون کرد. یک هوس رانی مختصر سبب شد جنگ در بگیرد! آدمی باید حواسش جمع باشد والاّ ناامنی و درگیری تشدید خواهند شد.
وظیفه شناسی فاطمه (س) در منزل

عفت در زندگی حضرت زهرا (ع) موج می زد. وقتی ازدواج کرد پدر بزرگوارش فرمود: من کار داخل و بیرون را برای شما تقسیم کردم، امیرالمؤمنین کارهای بیرون از خانه را انجام دهد، زهرا جان! شما هم کارهای درون خانه را باید انجام دهی. وجود مقدس زهرای مرضیه آن قدر خوشحال شد که به پدر عرض کرد یا ابتا! بعد از اسلام به اندازه اینکه از این خبر خوشحال شدم از هیچ خبری این قدر خوشحال نشدم. شما کار بیرون را از من برداشتید.

الان خانم ها بیشتر از آقایان خرید می کنند، در نانوایی ها صف خانم ها شلوغ تر و رفت و آمد خانم ها بیشتر از آقایان است، کارهای مردها را خانم ها انجام می دهند، این درست نیست. مرد باید طوری برنامه ریزی کند که نسبت به این مسایل کار خانم را به حداقل برساند. بعضی ها خرید میوه، گوشت، نان، رفتن به بازار را به خانم واگذار کرده اند. روایتی را شیخ عباس قمی (ره) در مفاتیح آورده که در آن به زن های عراق گفته شده که چرا شما در میان بازارها می آیید تا مردهای عذب به شما نگاه کنند.

اسلام مخالف حضور اجتماعی زن نیست، زهرای مرضیه در دفاع از امیرالمؤمنین (ع) با خطبه، احتجاج، تحریم، دفاع و گریه نقش ایفا می کند؛ اما وقتی ضرورتی نباشد لازم نیست در بازارها و کوچه و خیابان راه رفته شود.

در اسلام جهاد از دوش خانم ها برداشته شد، بعضی از زن ها پیش پیغمبر گرامی اسلام (ص) آمدند که ما نیز می خواهیم از ثواب جهاد بره مند گردیم. حضرت فرمود: «إنَّ جِهَادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ» خوب همسرداری، برای خانم ها معادل جهاد ثواب دارد. بنابراین یکی از ویژگی های زندگانی فاطمه زهرا (س) مسئولیت خانه و خوب همسرداری اوست.
بهترین خانم

حضرت زهرا (س) فرمود: بهترین زن، کسی است که مرد نامحرم او را نبیند و او هم مرد نامحرم را نبیند. واقعاً هم همین طور است. بعضی وقت ها انسان در مراکز درمانی، دانشگاه ها، بیمارستان ها، ادارات، بانک ها و… می بیند که مرسوم شده خانم ها را به کار می گیرند. در همۀ کارها از مغازۀ پارچه فروشی، سوهانی، ساندویچی تا بسیاری از کارهای دیگر خانم ها حضور دارند، علتش این است که نیروی خانم ارزان، و توقع آن ها کم است. حالا جاهایی که ضرورت دارد اشکال ندارد، اما واقعاً همه جا لازم است که خانم ها کارهای بیرون از منزل را انجام دهند؟ وقتی خانم ها به کارهای بیرون مشغول شدند این خود به خود منجر به برخی از ارتباط ها، و گفت و گوها می شود. در مراکز درمانی که خیلی کم رعایت می شود، می بینی آن چنان گرم، گفت وگو می کنند و حریم ها را می شکنند که گویا محرم و نامحرمی وجود ندارد. این روش در اسلام مورد تأیید نیست.
ثواب فراهم آوردن زمینه ازدواج

در روایات و احادیث داریم سه گروه است که خداوند در روز قیامت دست رحمتش را روی آن ها خواهد کشید؛ یکی «رَجُلٌ زَوَّجَ أَخَاهُ»؛ شخصی که موجبات ازدواج کسی را فراهم کند. توصیه قرآن و روایات این است که در جامعه هر کس ازدواج را به خاطر فقر ترک کند و بگوید بچه ام بی کار است، شغل، خانه و ماشین ندارد، این سوء ظن به خدا دارد. امام صادق (ع) فرمود: «مَنْ تَرَکَ التَّزْوِیِجَ مَخَافَةَ الْفَقر فَقَدْ أَسَاءَ ظَنَّهُ باللهِ»؛ هر که ازدواج را از روی ترس از فقر ترک کند به خدا سوءظن دارد.

سوءظن به خدا بسیار بد است. قرآن کسانی را که به خدا سوءظن دارند وعده عذاب داده است: «یُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِکِینَ وَالْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ باللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ»؛ خداوند عذاب می کند کسانی را که سوءظن به خدا دارند. بدترین بدبینی، سوءظن به خداست، قرآن می فرماید: «اجْتَنِبُوا کَثِیرًا مِّنَ الظَّنِّ»؛ بپرهیزید از سوءظن»، اما سوءظن به خدا چیست؟ یکی از مصادیق سوءظن همین ترک ازدواج، به خاطر فقر است؛ اما چرا سوءظن به خدا دارد؟ قرآن می فرماید: «إِن یَکُونُوا فُقَرَاء یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسعٌ عَلِیمٌ». اینکه کسی می گوید ندارم، یعنی این وعدۀ قرآن را قبول ندارد.

لذا برای عفت جنسی اسلام دو توصیه دارد: اول کنترل و جلوگیری از محرک ها (توصیۀ سلبی)؛ دوم ازدواج و اینکه میل جنسی از راه طبیعی اش ارضا و پاسخ داده شود (توصیۀ ایجابی).
حجاب کامل فاطمه در جامعه

عفاف در زندگی حضرت زهرا (س) موج می زند، حضرت نسبت به نامحرم حساسیت زیادی دارد (رعایت توصیۀ سلبی اسلام) در روایات تاریخی آمده است که حضرت زهرا خطبه را در مسجد در حالی خواند که به طور کامل خودش را پوشانده بود. هنگام خواندن خطبه در مسجد، پشت پرده قرار گرفت، پس از آن شروع به خواندن قرآن و خطبه کرد.
عفت مالی

انسان باید در مالش هم عفیف باشد. اینکه در مالش عفیف باشد یعنی چه؟ یک معنایش این است که اگر کسی ندار و فقیر است و مشکلات مالی دارد، دنبال تهیۀ مال از راه حرام نرود. امام علی (ع) می فرماید: «الْعَفَافُ زینَةُ الْفَقْرِ»؛ زیبایی و زینت فقر در داشتن عفت است.»

گروهی در مدینه فقیر بودند خیلی وضع مالی شان خراب بود، طوری که گاهی گرسنه می خوابیدند؛ اما قرآن می فرماید، آن قدر خوددار و خویشتن دار بودند و آن قدر مناعت طبع داشتند، که هر کس آنها را می دید فکر می کرد پول دار هستند. به قول معروف طرف صورتش را با سیلی سرخ نگه می دارد. قرآن دربارۀ آنها می گوید: «یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاء مِنَ التَّعَفُّفِ»؛ یعنی کسی که خبر نداشت، فکر می کرد آنها پولدار هستند.» از شدتی که عفت نفس داشتند حتی نمی گذاشتند مردم دربارۀ آنها فکر بد کنند. وقتی پیغمبر اکرم (ص) مدینه آمد، نوشته اند که نزدیک چهارصد نفر از این گروه، خانه نداشتند. حضرت برای آنها ایوانی در کنار مسجد – که الان هم به نام صفّه معروف است – درست کرد. البته صفه ای که الان در مدینه وجود دارد، جا به جا شده و محلش جلوتر است. این جایی که الان به نام صفه است در گذشته دکّۀ خواجه ها نام داشته است. فقرا شب داخل صفه می خوابیدند، رسول اکرم (ص) بعضی شب ها برایشان، نان، خرما و غذا می آورد. با وجود اینکه خود پیغمبر (ص) هم امکانات مالی نداشت، روزی یکی از آنها به حضرت گفت: یا رسول الله! جگرمان سوخت، چقدر خرما بخوریم! حضرت فرمودند: نمی دانی جگر سوختن یعنی چه! قرآن می فرماید: روز قیامت آتش جهنم جگر می سوزاند. آتش جهنم و قیامت است که در بطون و درون افراد حرارت ایجاد می کند. آن شخص خیلی ناراحت و متأثر شد، گفت: یا رسول الله! حالا این طور که شد اصلاً غذا نمی خورم. حضرت فرمود: نه، غذا بخور؛ اما ادب داشته باش و خودت را کنترل کن. گاهی خود پیغمبر، زمانی که خندق می کندند تا سه روز غذایی وجود نداشت که تناول کنند.
فقر و نداری فاطمه

روزی حضرت زهرا (س) دو قرص نان آوردند و پیغمبر آن را میل کرد، فرمود: دخترم! سه روز است که چیزی نخورده ام، بعد از سه روز است که این نان از گلوی بابایت پایین می رود. حضرت زهرا (س) فرمود: من به بچه ها غذای کمتری دادم، مابقی را برای شما آوردم.

فاطمه زهرا (س) روزی خانۀ پدر آمد تا کمک مالی بگیرد، پیغمبر فرمود: دخترم! من چیزی ندارم تا به شما بدهم؛ ولی یک ذکر به شما یاد می دهم، برو این ذکر را بگو! ذکر این بود: «یَا رَبَّ الْأَوَّلِینَ وَ الآْخِرِینَ یَا ذَا الْقُوَّةِ الْمَتِینِ وَ یَا رَاحِمَ الْمَسَاکِینِ وَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِین» این را بگو، ان شاءالله در زندگی ات گشایش ایجاد خواهد شد. امیرالمؤمنین حضرت زهرا (س) را فرستاده بود تا از پیامبر کمک مالی بگیرد، وقتی زهرای مرضیه از خانۀ پیغمبر بیرون آمد، به امیرالمؤمنین عرضه داشت: «ذَهَبْتُ لِلدُّنْیَا وَ جِئْتُ لِلْآخِرَةِ؛ من دنبال دنیا رفتم ولی با آخرت برگشتم». الحمدالله پدرم به جای مال، ذکر و دعایی به من یاد داد. امیرالمؤمنین هم فرمود: امروز روز خوبی است که ما دعایی یاد گرفتیم.

در اوج خطر و ناراحتی پیامبر به زهرا می فرمود: «تَعَجَّلِی مَرَارَةَ الدُّنْیَا بحَلَاوَةِ الْآخِرَةِ؛ می دانم دنیا برایت سخت است، اینها را با یاد شیرینی آخرت برای خودت راحت کن، زهرا (س) می فرمود: «الْحَمْدُللهِ عَلَی نَعْمَائِهِ وَ الشُّکْرُللهِ عَلَی آلَائِه».

سلمان پیش پیغمبر آمد، عرضه داشت یا رسول الله! دخترتان خیلی در فقر است، لباس و زندگی اش خیلی ساده است. پیغمبر اکرم فرمود: «إِنَّ ابْنَتِی فَاطِمَةَ مَلَأَ اللهُ قَلْبَهَا وَ جَوَارِ حَهَا إِیمَاناً وَ یَقِینا»، دخترم دنبال این مسایل مادی نیست، ایمان و زندگی با امیرالمؤمنین را بر همۀ دنیا ترجیح داده است.
عفت در گفتار

سومین قسم عفاف، عفت در گفتار است. انسان باید در گفتارش عفیف باشد، باید حساب شده سخن بگوید، قرآن تأکید می کند، مردم! «قُولُوا لِلنّٰاس حُسْناً»؛ یعنی چه؟ امام فرمود: یعنی همان طور که دوست دارید مردم دربارۀ شما حرف بزنند، شما نیز با مردم حرف بزنید. اگر این سفارش گهربار رعایت گردد، خواهید دید که گفتارها چقدر زیبا می شوند، «إِلَی الطَّیِّب مِنَ الْقَوْلِ»؛ پاکیزه حرف بزنید، «قُولُوا قَوْلاً سَدیداً» محکم حرف بزنید، زیبا حرف بزنید، این قسم دیگری از عفاف است که انسان باید در کلام و بیانش آن را رعایت کند و کلماتش کلمات حساب شده ای باشد.
عفت شکم

چهارمین عفتی که بیان شده «عَفَافِ الْبَطْنِ» است. اینکه انسان اجازه ندهد هر لقمه ای وارد شکمش شود، نسبت به ورود غذا به بدن کنترل داشته باشد، لقمۀ حلال استفاده کند و نگذارد حرام در زندگی اش وارد گردد.
چکیده سخن

اگر عفت های چهارگانۀ جنسی، مالی، گفتاری و عفت شکم و بطن در زندگی ما وجود یافتند، «أَنْفُسُهُمْ عَفِیفَةٌ» نفس انسانی عفیف می شود. و بهترین عبادت عفاف است؛ «أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ الْعَفَافُ».عفاف، یعنی بازدارندگی نفس، خویش کنترلی. آنچه که گفته شد برداشت هایی از این روایت بود: «أَمَّا الْعَفَافُ فَیَتَشَعَّبُ مِنْهُ الرِّضَا وَ الاِسْتِکَانَةُ وَ الْحَظُّ وَ الرَّاحَةُ وَ التَّفَقُّدُ وَ الْخُشُوعُ وَ التَّذَکُّرُ وَ التَّفَکُّرُ وَ الْجُودُ وَ السَّخَاء»؛ کسی که عفت دارد صفات سخاوت، جود، تفکر، رضا، آرامش و خشوع در مقابل خداوند تبارک و تعالی را داراست.

وجود مقدس امیرالمؤمنین در یک روایتی می فرماید: مردم! علی را با چهار چیز یاری کنید؛ «أَعِینُونِی بوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ»؛ اول: با تقوا پیشگی، دوم: با تلاش، سوم: با عفت و خود کنترلی، چهارم: با سداد (محکم بودن). ان شاءالله خداوند به ما توفیق عمل به این وظایف را عنایت فرماید.
روضه

بنابر نقل روایت ، مثل امشبی لحظات آخر عمر دختر پیامبر گرامی اسلام بود. «السَّلام علیکِ یا فاطمة الزَّهرا یا بنت رسُول الله یا قرَّة عین النبی المصطفی!» در چنین روزهایی امیرالمؤمنین کنار بستر فاطمۀ زهرا (س) نشست، به امام حسن و امام حسین، زینب و امّ کلثوم فرمود: فرزندانم از اتاق بیرون بروید. مظلوم و مظلومه کنار هم نشستند، چرا؟ چون زهرا می خواهد وصیت کند. امیرالمؤمنین (ع) وصی اوست، می خواهد سفارش هایش را بنماید؛ لذا بچه ها از اتاق بیرون رفتند.

امیرالمؤمنین کنار بستر زهرای مرضیه (س) نشست: «وَ ضمَّ راسَها إلی صدره»، اشک از گونه های فاطمه زهرا (س) جاری شد. آقا هم اشک می ریخت و می گفت: فاطمه جان! من در فقدان تو گریه می کنم برای نبود تو و غربت خودم اشک می ریزم؛ «أَبْکِی مَخَافَةَ أَنْ تَطُولَ حَیَاتِی».چگونه بعد از تو این خانه و چهار یتیم و این سختی ها را تحمل کنم؟ اما زهرا جان! تو چرا گریه می کنی؟ بی بی (س) می فرماید: یا امیرالمؤمنین! من برای مظلومیت تو اشک می ریزم!

علی جان! سفارش هایی دارم: یکی اینکه بدنم را شب غسل بده، شب کفن کن و شب به خاک بسپار! نمی خواهم آن دو نفر بر بدن من نماز بخوانند و در تشیع جنازۀ من حاضر گردند. علی جان! خودت متکفل کارهای من باید گردی، خودت بدنم را غسل بده. بچه های یتیمم را فراموش نکن. طوری برنامه هایت را تنظیم کن که شب ها پیش بچه ها باشی. مبادا آنها تنها بمانند. حسین را از یاد مبر! – دربارۀ ابا عبدالله به طور ویژه سفارش کرد – وقتی من را در میان قبر می گذاری زود از کنار قبرم نرو. آن لحظه میت مونس می خواهد، چه مونسی بالاتر از تو علی جان. کنار قبرم بنشین «فَأَکْثِرْ مِنْ تِلاوَةِ الْقُرآنِ وَ الدُّعَاءِ» و برایم قرآن و دعا بخوان، کنار قبرم بنشین و برایم اشک بریز.

پیراهن خود در غم من چاک مکن

جز نیمه شب جسم مرا خاک مکن

از فاطمه یادگاری اگر می خواهی

خون های مرا ز روی در پاک مکن

هر وقت دلت برای فاطمه تنگ شد. بدان: «البابُ وَالجِدارُ وَالدِّماءُ شهودُ صِدقِ ما بهِ خِفاءٌ»

علی جان!

مرا چو غسل نیمه شب به پیش کودکان دهی

مبادا سینه مرا به زینبم نشان دهی!

#سخنرانی

#فاطمیه

#کلاسداری

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[سه شنبه 1401-09-15] [ 08:34:00 ب.ظ ]





  کلاسداری   ...

#فضاپیما#نمرود#حضرت_ابراهیم_ع

اولین فضاپیما

موضوع:

عقاید (توحید)

مخاطب: نوجوان

دسته: عقاید – جهانبینی الیهی، خداشناسی، خداباوری

شروع با شعر و جذابیت اولیه

نام تو آغاز شکوفایی است

حرف تو لبریز ز گویایی است

پیش قدوم تو اُفق خم شده

سنگ پر از صحبت زمزم شده

بید اگر خم شده مجنون توست

لاله اگر سوخته دل­خون توست

سرو اگر قامتی افراشته

رایت سبز تو نگه داشته

گل چو به توصیف تو پرداخته

گونه­اش از شوق گل انداخته

آب ز حرف تو زلال آمده

چشمه از این زمزمه حال آمده

غنچه به عطر نفست باز شد

فصل شکفتن ز تو آغاز شد

اولین فضاپیما

هیچ می‌‌‌دونید ایده و طرح اولیه‌‌‌ی ساخت فضاپیما توسط چه کسی و در چه زمانی و چگونه بوده؟

بله این ایده مربوط بوده به زمان‌‌‌هایی بسیار بسیار دور، دور تر از تاریخ اسلام، و سالها پیش از تاریخ مسیحیت یعنی حدود چهار هزار سال پیش ، در زمان حضرت ابراهیم علیه‌‌‌السلام و توسط…..؟

به نظرتون چه کسی این ایده را داشته؟ حضرت ابراهیم؟ خیر

توسط نمرود پادشاه ستمگری که حتما درباره‌‌‌ی اون داستان‌‌‌هایی شنیدید!

بله همیشه، همه‌‌‌ی اختراعات و اکتشافات توسط آدم‌‌‌های خوب و در راه خدمت به مردم و جامعه نیست، مثلاً دانشمندی بمب اتم درست می کنه و می‌‌‌ده دست یه سری دیوونه آمریکایی، اونها هم می‌‌‌ریزن سر مردم بی گناه هیروشیما و ناکازاکی و همه چیز را تو این دو تا شهر نابود می‌‌‌کنند، به نحوی که تا الان هم که سال‌‌‌ها از اون اتفاق می‌‌‌گذره حتی در خاک این منطقه گیاه رشد نمی‌‌‌کنه؛ بله اولین فضا پیما هم در زمان نمرود و به دستور او درست شده

به نظرتون نمرود برای چی این فضا پیما را درست کرده؟

نمرود پادشاه بزرگی بود، که بر تمام دنیا حکومت می‌‌‌کرد، هر کاری می‌‌‌خواست می‌‌‌توانست بکند، قدرت بسیار زیادی داشت که هرکه را می‌‌‌خواست می‌‌‌کشت و هرچه می‌‌‌خواست بدست می‌‌‌آورد.

نمرود بجای اینکه از این قدرت در راه خیر و صلاح مردم و عبادت و بندگی خدا استفاده کند، ظلم و فساد زیادی می-کرد، او  علاقه به بت و بت پرستی داشت و خودش را خدای خدایان معرفی می‌‌‌کرد، خداوند به حضرت ابراهیم مأموریت داد که برای نجات و هدایت مردم به مبارزه با نمرود  بپردازد ، تمام مردم بت پرست بودند و لازم بود حضرت ابراهیم کاری کند که همه‌‌‌ی مردم آگاه شوند، پس ماجرای شکستن بت‌‌‌ها و انداختن تبر به گردن بت بزرگ و آتش زدن ابراهیم و…. اتفاق افتاد، بعد از این قضایا، و دیدن قدرت و عظمت خداوند عده‌‌‌ای زیاد از مردم آگاه و هوشیار شدند ولی نمرود دست از لجاجت بر نداشت و تصمیم گرفت خدای ابراهیم را بکشد!

او به مهندسین و صنعت گران آن دوره فرمان داد اتاقکی کوچک بسازند به گونه‌ای که او در آن جای گیرد و او را به سمت آسمان ببرند، تا بتواند خدای ابراهیم را با تیر و کمان نابود کند!

مهندسین به طراحی پرداختند، طرح آن‌ها به این صورت درآمد که اتاقکی از چوب محکم ساختند، چهار کرکس لاشخور بزرگ را گرفتند و آن‌ها را مدتی با غذا‌های مختلف پرورش دادند، سپس در قسمت وسط سقف آن اتاق محلی برای قراردادن  شقه‌هایی از گوشت درست کردند تا کرکس‌ها به طمع آن گوشت‌ها به پرواز درآیند و نمرود در آن اتاق همراه آن‌ها به سوی آسمان حرکت نمایند. البته مقداری گوشت هم در صندوقی پیش فرعون بود که پس از اتمام کارش آنها را از پائین اتاقک آویزان کند تا کرکس‌‌‌ها برای رسیدن به آنها به سمت پائین پرواز کنند.

بعد از اتمام ساخت فضا پیما، تمام مردم شهر را خبر کردند، با طبل و ساز و آواز و ترانه و موسیقی جشن گرفتند که نمرود می‌‌‌خواهد خدای ابراهیم را بکشد، سپس هریک از آن‌ کرکس‌‌‌ها را به یکی از پایه‌های پائین آن اتاق بستند و مدتی کرکس‌‌‌ها را گرسنه نگه‌داشتند، وقتی گوشت‌‌‌ها را نشان کرکس‌‌‌ها دادند، آنها به طمع رسیدن به گوشت ها به سمت بالا پرواز کردند و اتاقک را با خود بالا بردند، کرکس‌‌‌ها پرواز می‌‌‌کردند و بالا می‌‌‌رفتند و نمرود همراه با آن‌‌‌ها بالا می‌‌‌رفت، پس از مقداری بالا رفتن با توجه به فاصله گرفتن از سطح زمین و تکان‌‌‌های شدید اتاقک وتاریکی آسمان، ترس و وحشت تمام وجود نمرود را گرفت، پس گوشت‌‌‌های درون صندوقچه را از پائین آویزان کرد و کرکس‌‌‌ها به سمت پایین پرواز کردند  و به این ترتیب فضاپیمای نمرود با کمال روسیاهی و شرمندگی به زمین نشست و نمرود از آن خارج شد .

البته نمرود دست از تلاش بر نداشت و بعد از آن دستور داد بلند‌‌‌ترین برج عالم معروف به برج بابل را درست کنند تا بالای آن برود و خدای ابراهیم را بکشد ، خداوند هم او را با ضعیف‌‌‌ترین موجود در این عالم یعنی پشه از پای درآورد . تا درس عبرتی باشد برای همه‌‌‌ی ظالمان و قدرت‌‌‌مندان که اگر خدا بخواهد حتی در مقابل یک پشه‌‌‌ی کوچک هم نمی‌‌‌توانند مقابله کنند.
نمرودهای امروزی

شاید امروزه مثل نمرود و به شکل احمقانه‌‌‌ای که اون مقابل خداوند ایستاده بود کسی نباشد ولی هستند افراد زیادی که خودشان را در مقابل خداوند کسی حساب می‌‌‌کنند و به همین خاطر به خودشون جرآت می‌‌‌دن که مثلاً بگویند: من این آیه قرآن را قبول ندارم، یا من این دستور خداوند را قبول ندارم و…، این‌‌‌ها نمونه‌‌‌های امروزی همون خلق و خوی نمرودی هست، نمرود خودش را مقابل خداوند کریم کسی حساب می‌‌‌کرد، می‌‌‌گفت من خدا هستم و خدای ابراهیم هم خداست و به مقابله با خدای ابراهیم به پا خواست، این افراد هم گویی رتبه و اندازه خودشان و خداوند متعال را مثل دو دوست یا دو همکلاسی می‌‌‌دانند که راحت به هم می‌‌‌گویند من این حرفت را قبول ندارم، من از این کارت خوشم نمیاد، و الّا اگه رتبه و جایگاه خداوند را حتی مثل معلمشان می‌‌‌دانستند نمی‌‌‌توانستند اینگونه با او سخن بگویند.
جایگاه واقعی من در مقابل خداوند

واقعا نسبت ما و خداوند خیلی فراتر از اینه که بخواهیم اصلاً خودمان را در کنار خدا تصور کنیم، ما اصلاً در مقابل خداوند چیزی نیستیم، کلاً افاضه‌‌‌ی فیض حقتعالی هستیم، حاصل لطف بی منتهای او هستیم و بس، به قول شاعر:

بی تو مرا زنده نبینند

من ذره ام، تو آفتابی
پس برای اینکه مقداری برای ما محسوس بشه که ما کجائیم و خداوند کجا، نسبت خودمون را به عنوان یکی از مخلوقات الهی با سایر مخلوقاتش مورد سنجش قرار می‌‌‌دهیم!

اولاً: من یکی از 7.5 میلیار انسانی هستم که الان روی کره‌‌‌ی زمین درحال زندگی کردن است، شاید به خاطر بالا رفتن تورم امروزه شنیدن این اعداد و ارقام عادی باشه ولی در واقع این عدد خیلی بزرگه، برای اینکه بزرگی این عدد را بخواهید درک کنید چند تا مثال می‌‌‌زنم:

اگر بخواهیم 7 میلیارد را بشماریم، و برای شمارش هر عدد 1 ثانیه زمان اختصاص بدهیم( البته این اصلا درست نیست چون برای شمارش اعداد دو الی سه رقمی یک ثانیه زمان نیاز هست همین که تعداد ارقام به 5 و 6 و 7 می‌‌‌رسه چندین ثانیه زمان لازمه مثلاً شما برای شمردن 865.432.167 به چند ثانیه زمان نیاز دارید.) 7 میلیار ثانیه زمان لازم است ، اگر هر شبانه روز 24 ساعت* 60 دقیقه و* 60 ثانیه یعنی= 86.400 ثانیه

پس با تقسیم 7 میلیارد ثانیه بر 86.400 = می‌‌‌رسیم به: 81.018  روز (بدون محاسبه ارقام پشت اعشار)

که اگر تقسیم کنیم بر 365 یعنی روزهای سال می‌‌‌رسیم به عدد: 221 سال

یعنی 221 سال زمان مفید بدون خواب و استراحت و… نیاز داریم تا از یک تا هفت میلیارد را بدون وقفه و پشت سر هم بشماریم، حالا اگر نخواهید بشمرید بلکه به ازای هر عدد یک نقطه روی صفحه بگذارید، نهایتا در هر ثانیه سه نقطه بتوانید بگذارید، پس 73 سال بدون توقف و استراحت و خواب باید مشغول نقطه گذاری باشید.

پس وضعیت و نسبت خودم را بین 7 میلیارد انسان تقریبا پیدا کردم، همین جا می‌‌‌تونیم بگیم یه انسان محاله بتونه در طول عمرش  7 میلیارد نقطه روی کاغذ بگذاره ولی خداوند میلیارد ها انسان آفریده،

بسیار خب، این 7 میلیارد انسان روی زمین پهناور پراکنده هستند و زمین آنقدر پهناور است که هیچ کدام جای دیگری را تنگ نکرده‌‌‌اند، اتفاقاً انسانها روی قسمت‌‌‌های کوچکی از کره زمین سکونت کرده اند و خانه درست کرده اند و تا چشم کار می‌‌‌کنه اطراف شهر ها ، مزرعه و کوه و دشت و صحرا و بیابان است.

حالا شما کوچکترین استان‌‌‌ ایران را تصور کنید، استان البرز با مساحت 5.122 کیلومتر مربع فقط یک سیصد و بیستم خاک ایران هست که دومیلیون و هفتصد هزار نفر ایرانی در اون زندگی می‌‌‌کنند.

و کل ایران پهناور و بزرگ فقط یک ممیز یک دهم درصد خشکی‌‌‌های کره زمین هست.

ولی کل خشکی های کره‌‌‌ی زمین فقط یک سوم کره‌‌‌ی زمین است و دو سوم کره‌‌‌ی زمین را آب‌‌‌ها و اقیانوس‌‌‌ها تشکیل داده‌‌‌اند.

حالا شما کره‌‌‌ی زمین را در نظر بگیرید: کره‌‌‌ی زمین یکی از 8 سیاره‌‌‌ای هست که در منظومه‌‌‌ی شمسی به دور خورشید می‌‌‌چرخند، یکی از این سیاره‌‌‌ها که همسایه‌‌‌ی زمین هم هست، سیاره مشتری است که 1300 بابر زمین است و کل حجم این سیاره ها در مقابل خورشید فقط یک درصد است.

یعنی خورشید یک میلیون و سیصد هزار برابر زمین است، باز هم نگذارید عادی شدن قیمت‌‌‌های میلیونی شما را فریب بده

حالا به نظرتون خورشید خلی بزرگه؟؟

ولی باید بدونید خورشید یکی از ستاره های کوچیک آسمان هست، ستاره هایی مثل «وی وای یا کلب اکبر» یا «یو وای» از نظر اندازه حدود دو هزار برابر خورشید هستند.

اما از نظر تعداد: باید بدونید خورشید یکی از 100 تا 400 میلیارد ستاره‌‌‌ای است که در کهکشان راه شیری دیده شده ، که هر کدام این ستاره ها حد اقل اندازه خورشیدند و مثل خورشید سیاره‌‌‌هایی را دور خودشون دارند.

اما باید بدونید که کهکشان راه شیری یکی از 2 هزار میلیارد کهکشانی هست که در آسمان رصد شده .

یک بار دیگه بگذارید با هم مرور کنیم

ما یکی از هفت و نیم میلیارد انسان روی یک سوم کره‌‌‌ی زمین هستیم

و کره‌‌‌ی زمین یک میلیون و سیصد برابر کوچکتر از خورشید است

خورشید یکی از 100 میلیارد ستاره‌‌‌ی کهکشان راه شیری

و کهکشان راه شیری یکی از دو هزار میلیارد کهکشان آسمان است

و خداوند خالق ارض و سماء است و اتفاقاً خلق این آسمان و زمین کار سخت و دشواری برایش نبوده بلکه به فرموده‌‌‌ی قرآن تنها در شش روز آسمان و زمین آفریده شده .
نتیجه گیری

حالا معنای شعر شاعر روشن شد؛ بی تو مرا زنده نبینند       من ذره ام، تو آفتابی

یعنی بدون خداوند اصلا زندگی‌‌‌ای برای من نیست، و من مثل ذره‌‌‌ ‌‌‌های گرد و غبار هستم که وقتی نور خورشید در اتاق می‌‌‌تابد پیدا می‌‌‌شوند و وقتی نور نمی‌‌‌تابد ذره‌‌‌ها پیدا نیستند.

رابطه‌‌‌ی ما و خدا مثل ذره های گرد و قبار در برابر نور آفتاب است، یعنی بدون خدا اصلاً پیدا نیستیم و در مقابل خدا هیچ به شمار می‌‌‌رویم، حالا برگردیم به نمرود، واقعاً نمرود می‌‌‌خواست در مقابل خدا بایستد؟ چقدر خودش را بزرگ می‌‌‌پنداشت؟ حتی اگر به اندازه‌‌‌ی تمام پهنای زمین هم باشد نه در برابر خداوند بلکه در برابر خورشید هیچ است، حتی اگر خورشید هم باشد در کهکشان راه شیری هیچ است، حتی اگر کهکشان راه شیری هم باشد در بین کل کهکشان‌‌‌ها هیچ است.

من از نمرودیهای امروزی متعجبم که خداوند را در مقابل خودشون چنان تصور می‌‌‌کنند که به خودشون این جرأت را بدهند که به بگویند این حرف خدا صحیح است و این غلط است، این را قبول داریم و این را قبول نداریم.

بسیاری از بزرگان ما حتی به خودشان من نمی‌‌‌گفتند و اگر احیاناً بر زبانشان من جاری می‌‌‌شد استغفار می‌‌‌کردند، چون می‌‌‌فرمودند: ما در مقابل خداوند قادر چیزی نیستیم که بخواهیم بگوئیم من ، مرحوم آیت الله بهجت رحمت الله علیه روی رساله‌‌‌ی عملی‌‌‌اش که حاصل یک عمر مطالعه قرآن و روایات است نوشته بود العبد بهجت، عبد بودن این خدا افتخاری هست، افتخاری که پیامبر قبل از رسول بودن به آن افتخار می‌‌‌کند و ما در شهادت نماز قبل از اقرار به رسول بودن پیغمبر اقرار به عبد بودن او می‌‌‌کنیم« اشهد ان محمدا عبده و رسوله»
آثار توحید

اینکه انسان بداند خداوند با این عظمت همه‌‌‌‌‌‌کاره‌‌‌ی عالم است و همه چیز را آفریده و به ما بدون منت بهترین‌‌‌ها را عطا نموده و ما چیزی جز افاضه‌‌‌ی فیض حقتعالی نیستیم، باعث می‌‌‌شود که ایمانمان به خدا ایمانی واقعی باشد، خداوند به مومنین دستور می‌‌‌دهد که: «به خدا ایمان بیاورند! » چطور با آنکه مومن هستند و به خدا ایمان دارند بار دیگر ایمان بیاورند؟

راهش همین است که با توجه و تفکر ایمان و باورمان را به خداوند اصلاح و تقویت کنیم و خداوند را آنگونه که هست باور کنیم.
خدای تو چه شکلیه؟

گفتیم بعضی از ما خدا را مثل همکلاسیمون می‌‌‌دونیم، به راحتی بعضی از فرمایشات خداوند را رد می‌‌‌کنیم و به بعضی دیگه اشکال می‌‌‌کنیم.

بعضی از ما اعتقاد به خدایی داریم که نمی‌‌‌بیند! چون به راحتی در محضر خدا گناه می‌‌‌کنیم در حالی که حتی برخی گناهان را جلوی یه بچه هم انجام نمی‌‌‌دیم! اگه مشغول گناه باشیم و یه بچه برسه دست از اون گناه بر می‌‌‌داریم حال چگونه در مقابل خداوند قادر اون گناه را مرتکب می‌‌‌شیم؟

بعضی از ما اعتقاد به خدایی داریم که دستانش بسته است و هیچ کاری نمی تواند بکند! چون وقتی گرفتاری و مشکلی داشته باشیم از غیر خدا بیشتر توقع داریم کمکمان کند تا خداوند!

بعضی از ما اعتقاد به خدایی داریم که نعوذ بالله لال است و هیچ نگفته! چون گویی هیچ کدام از دستورات خدا را نشنیده ای چنان که او هیچ نگفته!

بعضی از ما اعتقاد به خدایی داریم که نعوذ بالله هیچ نمی شنود! چون هیچ خواسته و دعا و مناجاتی با او نداریم!

خدا برای برخی از ما فقط اسم است، اسمی که هیچ نقشی در زندگی مان ندارد!

در حالی که خداوند در زندگی برخی همه چیز است و به گونه‌‌‌ای رفتار می‌‌‌کنند که گویی جز خدا هیچ چیز نیست و خدا بزرگتر از همه چیز است؛

کسی که خدا را باور داشته باشد می داند که:
اثر از آن خداست

همه‌‌‌چیز در این عالم اثرش را از خداوند گرفته و بدون خواست و اراده خداوند بی تأثیر خواهند بود. نه طعام، بی اذن خداوند موجب سیری خواهد شد و نه آب بی اجازه حق تعالی رفع عطش می‌‌‌کند و نه آتش سوزاننده؛ تنها وقتی خداوند بخواهد داروها شفابخش خواهند بود و سموم کشنده.
آتش بی اذن خدا نمی‌‌‌سوزاند

داستان حضرت ابراهیم علیه السلام را شنیدید! نمرودیان  پس از ماجرای شکستن بت‌‌‌ها تصمیم گرفتند آتشی عظیم برپا کنند و ابراهیم را در آن بسوزانند، آتشی بسیار بزرگ فراهم کردند، آتش آنقدر بزرگ بود که  هیچ‌‌‌کس نمی‌‌‌توانست به آن نزدیک شود و تنها راه استفاده از منجنیق بود، حضرت ابراهیم را انداختند درون آتش، همه منتظر بودند آتش بسوزاند ولی آتشی که خاصیتش سوزاندن است، فقط وقتی خدا می‌‌‌خواهد می‌‌‌سوزاند و بدون خواست و اراده‌‌‌ی الیهی نه تنها نمی سوزاند بلکه اگر خدا بخواهد حتی «سرد می‌‌‌شود و سلامت ».
غذا بی اذن خدا سیر نمی‌‌‌کند

نقل شده که روزی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم کسی را به دنبال معاویه فرستاد. معاویه گفت: به پیامبر بگویید مقداری صبر کنند من دارم غذا می خورم. بعد از مدتی دوباره حضرت شخصی را به دنبال او فرستادند باز هم گفت: به پیامبر بگویید معاویه در حال خودن غذا است. خلاصه آنکه ساعت ها پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم منتظر بودند تا معاویه غذا خوردنش تمام شود. (پیامبر که جای خود دارد شما تصور کنید رئیس شرکت یا اداره بفرسته سراغ کسی اون بگه دارم غذا می‌‌‌خورم، حالا مقام بالاتر مثلا وزیر کشور یا رئیس جمهور واقعا این افراد بی ادبی و بی شرمی را از حد گذرانده بودند) حضرت از این بی اعتنایی او ناراحت شدند و دعا کردندخدا شکم او را سیر نکند!

بعد از این معاویه هیچ وقت سیر نشد، هر روز هفت مرتبه پیش او کاسه‌‌‌ای پر از گوشت و مخلفات می‌‌‌آوردند و صرف می‌‌‌کرد و بعد از آن شیرینی و میوه زیاد می‌‌‌خورد، و آنقدر می‌‌‌خورد که خسته می‌‌‌شد ولی می‌‌‌گفت: بخدا سوگند که سیر نمی شوم !
آب بی اذن خدا سیراب نمی‌‌‌کند

یا در مورد یکی از قاتلین اباعبدالله الحسین در کربلا نقل می‌‌‌کنند که وقتی آب را روی سیدالشهدا بست، رو کرد به امام و شروع کرد به اهانت کردن…. حضرت فرمودند: خداوندا او را سیر آب نگردان! این فرد بعد از واقعه ی کربلا  تشنه می شد و هر چه آب می خورد سیراب نمی شد، کوزه، کوزه و کاسه کاسه آب و شربت به او می‌‌‌دادند ولی فریاد می-زد که تشنه هستم، آب بیاوردی، شکمش از آب پر می‌‌‌شد و نمی‌‌‌توانست راه برود ولی عطشش برطرف نمی‌‌‌شد، این فرد عاقبت با زیاد نوشیدن آب به جهنم رفت .
چاقوی تیز بی اذن خدا نمی‌‌‌برد

در داستان ذبح حضرت اسماعیل چاقویی که کارش بریدن است بدون اذن و خواست خداوند نمی‌‌‌برد.

اگر تیغ عالم بجنبد ز جای

نبرد رگی تا نخواهد خدای
یکی از ثمرات توحید و خداباوری این است که انسان در هر مسئله‌‌‌ای اثر را ازآن خداوند بداند، اگر بیمار می‌‌‌شود، شفا را از خدا بخواهد و دارو و پزشک را وسیله، اگر گرفتار می‌‌‌شود یا مشکلی برایش ایجاد می‌‌‌شود یا…. خداوند را حلال اصلی مشکل و گرفتاری خودش بداند و مابقی کارها و راه‌‌‌ها را وسیله.
بجز از خدا از هیچ کس نخواهم

خداوند قادر مطلق است و قدرت او مافوق قدرت‌‌‌هاست، کسی که ایمان قوی به خداوند دارد، اگر گرفتار باشد و مشکلی برایش پیش آمده باشد، فقط سر بر آستان خدا خم می‌‌‌کند و از خدا می‌‌‌خواهد، در داستان حضرت ابراهیم علیه السلام وقتی حضرت را درون منجنیق گذاشتند و رها کردند میان زمین و آسمان جبرئیل امین پیش حضرت آمد و گفت: آیا به من نیاز داری؟ (می‌‌‌خواهی کمکت کنم؟) ابراهیم گفت: به تو نیازی ندارم ولی به پروردگار جهان نیاز دارم .

چون رها از منجنیق آمد خلیل

آمد از دربار عزّت، جبرئیل

گفت: هَل لَك حاجَهٌ یا مُجتبی

گفت: اَمّا مِنكَ یا جبریلُ لا

من ندارم حاجتی با هیچ كس

با یكی كار من افتاده است و بس

آن چه داند لایق من آن كند

خواه ویران خواه آبادان كند
افتخار به بندگی

یکی از افتخارات و علاقه‌‌‌هایی که حتی بعضی‌‌‌ها به صورت افراطی گرفتارش هستند اینه که با یه آدم مشهور یا ثروتمند یا دانشمند یا… عکس سلفی بگیریم، از عکس سلفی بالتر اینه که مثلاً کسی بگه من تو دفتر این آدم کار می‌‌‌کنم، مثلاً یکی از افتخارات اینه که بگی من در بزرگترین و ثروتمند ترین شرکت کار می‌‌‌کنم، اگه تو یه شرکت بزرگ کار گیرت بیاد دیگه کارت درسته! هرجا خواستگاری بری جواب رد بهت نمی‌‌‌دن در حالی که تو در اون شرکت یه کارمند معمولی هستی و شرکت برای تو نیست ولی همین که در یه شرکت مشهور و معروف هستی افتخار بزرگی هست.

حالا کسی که به خداوند ایمان محکم و قوی داره، یعنی خدای بزرگ که خالق همه‌‌‌ی انسان‌‌‌ها و آسمان‌‌‌ها و ستارگان است را خدا و خود را بنده‌‌‌ی او می‌‌‌داند؛ به این بندگی افتخار می‌‌‌کند و این بزرگترین افتخار اوست.

از حضرت امیرالمومنین علیه السلام نقل شده که در مناجات با خداوند می‌‌‌فرمودند: «این عزت مرا بس که بنده‌‌‌ی تو هستم و این افتخار مرا بس که تو پروردگار منی »

چنین انسانی به انجام دستورات و اوامر الیهی افتخار می‌‌‌کند و از دستورات الهی به خاطر ترس، خجالت، ضرر و… سر باز نمی زند.
تسلیم و فداکاری

اینکه حضرت ابراهیم و اسماعیل وقتی خداوند می فرماید پسرت را قربانی کن بی چون و چرا اطاعت می کنند و تسلیم فرمان خداوند هستند؛

اینکه شهدا به راحتی جان خودشان را کف دست گرفته و به میدان می رفتند و آرزوی شهادت و قربانی شدن داشتند؛

اینکه مادران شهدا می گفتند فرزندان ما امانت بودند پیش ما که به خدا بازگرداندیم

این مطلب جز با توجه به اینکه ما هرچه داریم از خداست حاصل نمی شود

و توجه به این نکته موجب کمال انسان می شود

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[دوشنبه 1401-07-11] [ 07:52:00 ب.ظ ]





  ارتباط گیری   ...

#دوست_خوب   #احساسات    #تاثیرگذاری  #تاثیرپذیری

به نام خداوند خوب بهار

به نام شقايق، گل بي قرار

به نام توانا ترين وا‍‍‍‍‍‍‍‍ژه ها

به رسم محبت، به نام خدا

به نام خدا نکته گویم مدام

پس از ذکر نامش عزیزان سلام
داستان:

یکی از تفریحات پادشاهان و سرداران نظامی در زمان قدیم شکار کردن بود، برای همین در مناطقی که تنوع حیوانات وجود داشت شکارگاه درست می¬کردند، تیر و کمان¬ و نیزه¬ و وسائل مخصوص شکار داشتند، مثلا تیر وکمان مخصوص شکار مرغابی¬ها و پرندگان با تیر و کمان مخصوص شکار بز و قوچ و آهو متفاوت بود، و وقتی می¬خواستند برن شکار از چند روز جلوتر عده¬ای را می فرستادند از کیلومترها دورتر با طبل و سر و صدا حیوانات را می¬ترسوندند که جمع بشن در منطقه¬ شکارگاه که شور و هیجان شکار بیشتر بشه، شکار بهتر نصیب هرکس می¬شد بهش کلی افتخار می¬کرد و تا مدت¬ها درباره¬ اون صحبت می¬کردند. یک روز تابستانی، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهان چنگیز-خان بسیار مجهز با تیروکمان¬هایی آنچنانی و نیزه¬هایی مخصوص و… راه افتادند اما چنگیزخان فقط شاهین محبوبش را روی ساعدش نشوند با یه خنجر که به کمرش بسته بود؛ خان علاقه خاصی به شاهینش داشت و اون را از هر وسیله¬ای برای شکار بیشتر قبول داشت، چرا که می¬تونست در آسمان چیزهایی را  ببینه که هیچ انسانی نمی¬دید، سرعتش هم منحصر بفرد بود و بسیار تیز پرواز و تیز چنگال بود.

اون روز با وجود تمام شور و هیجان به شب رسید و هیچ کس شکاری نکرد. خان مأیوس به اردوگاه برگشت، اما چون چیزی شکار نکرده بود غرورش اجازه نداد بیاد پیش بقیه، پس توی تاریکی از گروه جدا شد و شروع کرد تنها قدم زدن تو دل شب، صحرا و جنگل کاملا نا آشنا و غریب بود، شب به نیمه نزدیک شده بود و دیگه مطمئنا همه خواب رفته بودند، چنگیزخان تصمیم گرفت برگردد ولی هرچه می-رفت جنگل نا¬آشناتر ¬می¬شد، تا نزدیکی¬های صبح راه رفته بود و دیگه رمقی نداشت، نشست تا قدری استراحت کند، خواب چشمانش را گرفت، خواب دید جنگل آتش گرفته و از آتش فرار می¬کنه، با ترس و وحشت از خواب بیدار شد و دید خورشید بالای آسمان است و آفتاب تند تابستان بر بدنش تابیده، شاهینش بر لب شاخه درختی نشسته بود و انتظار خان را می¬کشید، نمی¬دانست چه وقت از روز است ولی گرما و تشنگی امانش را بریده بود، مدتی در جنگل به دنبال آب¬گشت ولی گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی-کرد، بعد از کلی جستجو از دور برق آب روی لبه¬¬ی صخره¬ای سنگی به چشمانش خورد، نزدیک صخره رفت دید رگه¬ای باریک از آب از بالای صخره¬ای بزرگ بر شکاف صخره جاری شده، خان شاهین را روی تکه سنگی گذاشت و غلاف خنجری که به کمر بسته بود را باز کرد تا باریکه¬ی آب را در آن جمع کند و بیاشامد، آب کمی بود و مدت زیادی طول کشید تا قاب خنجر پر آب شد، می¬خواست آن را به لبش نزدیک کند و بیاشامد که شاهین بال زد وغلاف خنجر را از دست او بیرون انداخت.

خان بسیار تشنه بود و از این کار شاهین خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، پیش خود گفت شاید او هم تشنه اش بوده که این کار را کرده. غلاف را از روی زمین برداشت، و از خاک و کثیفی پاک کرد و دوباره به شکاف سنگ نزدیک کرد تا از آب پر کند. اما هنوز  تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره شروع کرد به بال زدن و آن¬را پرت کرد روی زمین، چنگیزخان خیلی عصبانی شد، چند سنگ به سمت شاهین پرت کرد تا شاهین خوب از او فاصله بگیرد، این بار غلاف خنجر را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن، یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. خان خنجرش را برداشت و با یک ضربه¬ی دقیق سینه¬ی شاهین را شکافت، حالا از شرّ شاهین خلاص شده بود، خواست غلاف را پر آب کند، ولی دیگرجریان آب خشک شده بود. پیش خود گفت: باید خودم را به سرچشمه¬¬ی آب برسانم، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما صحنه¬ای دید که بسیار حیرت زده شد، دید برکه¬ی کوچک آبی است که وسط آن، یکی از سمّی¬ترین و کشنده¬ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. خان شاهین مرده¬اش را در آغوش گرفته بود که صدای سربازان را شنید، سربازان را صدا کرد و سوار بر اسب بدون معطلی شاهین را به شهر برد. در شهر بزرگترین هنرمندان و مجسمه سازان را خبر کرد و  دستور داد مجسمه-ی زرّینی از این پرنده بسازند و روی هرکدام از بال¬هایش جمله¬ای را به¬گونه¬ای بنویسند که هر کس شاهین را می¬بیند بتواند جمله را بخواند، دستور داد روی یکی از بال¬هایش حک کنند:

دوست واقعی، حتی وقتی کاری می¬کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست.

و بر بال دیگرش حک کنند:

هر کاری همراه با خشم و عصبانیت، محکوم به شکست است .
یکی از چیزهایی که در زندگی و خوشبخت شدن و یا بدبختی انسان تاثیر بسیار زیاد و شگفت انگیزی دارد ودر عین حال ما خیلی بهش توجه چندانی نداریم و براش اهمیت زیادی قائل نیستیم، دوست و رفیق هست، وقتی توی زندان و ندامت¬گاه¬ها و کانون¬های اصلاح و تربیت می¬ری و با کسایی که محکوم به حبس ابد و یا اعدام هستند صحبت می¬کنی می¬بینی اکثر قریب به اتفاقشون می¬گن دوست و رفیق بد باعث بدبختیشون شده، وقتی با معتاد¬ها صحبت می¬کنی می¬بینی مهم¬ترین عامل معتاد شدنشون را ارتباط با فلان دوستشون می¬دونند، وقتی احوال جهنمی¬ها را مطالعه می¬کنی می¬بینی روز قیامت، وقتی حساب و کتاب مشخص می¬شه، جهنمی¬ها پشت دستهاشون را گاز می¬گیرند و میگن ای کاش ما با انسان¬های خوب و رسولان حق دوست می¬شدیم و ارتباط می¬گرفتیم  و ای کاش با فلانی رفیق نمی¬شدیم . ای کاش اصلا با اون کسایی که دوست بودم آشنا نمی¬شدم، ای کاش بین من این دوستایی که باعث بدبختی و بیچارگی من شدند، به اندازه شرق و غرب عالم فاصله بود ،

منتها همه¬ی این¬ها وقتی این حرف¬ها را می¬زنند و وقتی چشماشون باز می¬شه و وقتی عاقل می¬شن که دیگه بدبخت شدند، دیگه کار از کار گذشته و خیلی وقت¬ها دیگه فایده¬ای براشون نداره، وقتی موقعی که با رفیقاش به قول خودش داره خوش می¬گذرونه بهش می¬گی فلانی این¬ها دوستای خوبی برای تو نیستند که قبول نمی¬کنه، وقتی براش اثبات می¬کنی که ببین این¬ها این اشکالات و این عیب¬ها را دارند، مثلا ثابت می¬کنی که رفیقت دروغگو هست یا اهل فلان خلاف هست می¬گه گیر نده! من فقط باهاشون دوستم و مثلا همکلاسی¬هستیم یا باهم قدم می¬زنیم و یا باشگاه می¬ریم و… ؛ من که کاری به این اشکالات و صفات و کارهای بدشون ندارم، حواسمون نیست که  انسان از اطرافیانش تاثیر می¬پذیره چه بخواهد یا نخواهد، اگه یه سیب پوسیده را باندازی تو صندوق بین سیب¬های سالم، به مرور از اطرافیان و نزدیکان خودش شروع می¬کنه به فاسد کردن و کل صندوق را فاسد می¬کنه. باور کنیم که دوستان و اطرافیان ما بر ما اثر مستقیم می¬گذارند هرچقدر هم مقاومت کنیم و بخواهیم اثر نپذیریم نمی¬شود،

دوست خوب و بد را چطور بشناسیم؟

خوب شاید بپرسید:خانوم ما از کجا باید دوست خوبا تشخیص بدیم، یعنی از کجا بفهمیم که کدوم یکی از دوستامون دوست خوب¬اند و ارتباطمون را باهاشون تقویت کنیم و از کجا بفهمیم که کدوم یکی از دوستامون دوست¬های خوبی نیستند و ارتباطمون را باهاشون قطع کنیم؟
ماجرای رئیس بانک

یه زمانی در یکی از کشورهای اروپایی پولها و اسکناس¬های تقلبی زیاد شده بود، و اتفاقا اسکناس¬های تقلبی کاملا حرفه¬ای و استادانه درست شده بودند و در انواع گوناگونی بودند به نحوی که اگر مثلا یه اسکناس تقلبی را می¬شناختی بقیه مثل اون نبودند که مقایسه کنی و بگی هرکدوم این شکلی هستند تقلبی¬اند.

رئیس کل بانک مرکزی همه¬ی رئسای بانک¬های بزرگ را جمع کرد و دستور داد که نباید حتی یکی از این اسکناس¬ها وارد بانک بشه چون اونوقت از طرف بانک و مرجع قانونی پول¬های تقلبی با پول¬های واقعی قاطی می¬شه و به مردم داده می¬شه، از طرفی بهترین جا برای جمع آوری اسکناس¬های تقلبی بانک¬ها بودند، فلذا ایشون دستور داد که تمام کارمندهای بانک باید به درستی اسکناس¬های تقلبی را تشخیص بدهند، هر کدام از رؤسای بانک¬ها پیشنهادی دادند، یکی از اونها پیشنهاد داد که دستگاه تست اسکناس لیزری درست بشه و به تعداد تمام صندوقها در اختیار ما بذارید، اما رئیس بانک مرکزی گفت: تا بخواهیم این دستگاه را تولید یا سفارش بدیم و نصب کنیم کلی اسکناس تقلبی وارد بانک¬ها می¬شه¬، یکی پیشنهاد داد تا نصب دستگاه¬ها هیچ پولی را دریافت نکنیم، این هم پیشنهاد خوبی نبود چون منابع مالی بانک¬ها محدود هست و در گردش؛ هرکس پیشنهادی داد ولی مورد قبول قرار نگرفت تا اینکه یکی از رئیس بانک¬ها گفت: بهترین کار اینه که اسکناس واقعی و خصوصیات اون را  خوب به کارمندان نشون بدید و ازشون بخواهید که هر اسکناسی که اونشکلی نبود را به عنوان اسکناس تقلبی از رده خارج کنند.

ماجرای دوست بد هم همین¬طور هست، دوستان بد انواع و اقسام مختلف و متنوعی دارند، اگر شما دوست خوب را بشناسی میتونی بگی غیر اون یعنی کسایی که خصوصیات دوست خوب را ندارند ارزش ارتباط و دوستی را ندارند.
خصوصیات دوست خوب

«یاد خدا افتادن»

از پیامبر پرسیدند: بهترین دوست كیست؟ فرمود: كسی كه دیدارش شما را به یاد خدا بیندازد، و گفتارش به علم شما بیفزاید و كردارش یاد قیامت را در شما زنده كند .

ببینیم دوستای ما، ما را یاد خدا می¬اندازند؟ یا وقتی نگاهشون می¬کنیم یاد همه چیز می¬افتیم جز خدا؟

اتفاقا یه علامت امروزی دیگه هم در این رابطه هست، گوشی تلفن همراه یه وسیله شخصی هست که شخص با توجه به علایق و سلایق و اون چیزی که هست، برنامه¬ها و عکس و فیلم¬ و… درونش ذخیره می¬کنه، شما میتونی از گوشی دوستات هم اون¬ها را شناسایی کنی، ببین وقتی گوشیش را می بینی یاد خدا می¬افتی یا ……
«آشکارکردن عیوب»

کسی که تو را به عیبت بینا سازد و در غیاب تو مواظبت باشد، او دوست توست، حفظش کن .

آره بچه¬ها بعضیا هستند عیب¬های مارو میگن ما نباید از دستشون ناراحت بشیم بلکه اینا دوست خوب ما هستند اگر کسی ماشینش رو ببره تعمیر گاه و تعمیرگاه عیب ماشینش رو بگه طرف نمیگه اصلا به تو ربطی نداره ماشین خودمه بلکه تشکر میکنه که زودتر به اون خبر داده تا عیب ماشینش رو برطرف کنه امیرالمومنین علیه السلام می فرماد دوستی که عیب رفیقش رو به اون خبر بده این  دوست را حفظش کن.

اتفاقا پیامبر می¬فرماید مومنین باید نسبت به هم مثل آینه باشند ، چطور وقتی جلوی آینه قرار می¬گیری به صورت کاملا واقعی ما را نشون می¬ده و اگر عیب و اشکالی در موها و صورت و لباسمون باشه به ما نشون می¬ده، دوتا دوست باید نسبت به هم اینطوری باشند.

ما این ویژگی را بیشتر در جمع خانواده و پدر و مادر نسبت به بچه¬ها داریم و متأسفانه بجای اینکه بچه¬ها خوشحال بشن ناراحت می¬شن و وقتی پدر یا مادرشون یکی از اشکالاتشون را تذکر می¬دن می¬گن دوباره گیر داد! و….
«دوست هنگام سختی»

در تنگی و سختی ارزش دوستی آشکار می شود .

بعضی دوستان تا پول داری رفیقتم  هستند تا گرفتاری و مشکلی برات پیش میاد هیچ خبری ازشون نیست، تلفن¬هاشونم جواب نمی¬دن؛ تو مدرسه و کلاس خیلی وقت¬ها دیدیم تا مشکلی برامون پیش بیاد دیگه اصلا ما را نمی¬شناسن،  اما بعضی¬ها تا تهش پای رفاقت و دوستی باقی می¬مونند. این¬ها خیلی با مرام و با معرفت¬اند.
«دعوت به خوبی ها»

حضرت علی علیه السلام می فرماید: کسی که تو را به سرای آخرت بخواند و تو را در عمل کردن برای آخرت یاری کند، دوست خوب و واقعی توست .

بعضی از دوست¬ها هستند دعوت به نماز، دعوت به جلسه عزای امام حسین علیه السلام  دعوت به کلاس قرآن دعوت به ورزش و… می¬کنند اما بعضی¬های دیگه هستند یا می¬گن بیا بریم قلیون سرا یا سیگار تعارف می¬کنن یا از این¬ها هم بدتر.
«دوست غمخوار»

هر کس که برای تو غمخواری کند، دوست تو است .

غمخوار یعنی کسی که نگرانه، یعنی کسی که اینقدر بهت علاقه داره و دوست داره که  وقتی سرت درد می¬گیره قلبش برات درد بگیره، واقعا بین دوستان اگه همچین دوستی را پیدا کردی قدرش را بدون، تو خونه مادرها اینطوری هستند، قدر مادراتون را بدونید.

خداوند در قرآن کریم درمورد پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم می فرماد: گویی می‌خواهی جان خودت را از شدّت غم و اندوه از دست دهی بخاطر اینکه آنها ایمان نمی‌آورند! » همچنی می¬فرماید: «همانا رسولی از جنس شما برای (هدایت) شما آمد که فقر و پریشانی و جهل و بدبختی شما برای او سخت و دشوار است و برای (آسایش و نجات) شما بسیار مشتاق و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است. »

و اتفاقا دوستی با پیامبر و ائمه یه خصوصیت دیگه¬ هم داره واونم اینه که محدود به دنیا و زندگی دنیایی ما نیست، بلکه بعد مرگ هم ادامه داره و اتفاقا اونجا نمود بیشتری پیدا می¬کنه، اونجا که دست انسان از همه چیز کوتاه شده، خوش بحال اونایی که پیامبر و حضرت زهرا و امام زمان را به عنوان بهترین دوست خودشون انتخاب کردند، در روایت داریم  روز قیامت نمی¬ذارن قدم از قدم برداری مگر اینکه از محبت اهل بیت ازت سوال می¬کنند . خوش¬بحال اون¬هایی که در قیامت و سرپل صراط و موقع حساب و کتاب و در کل زندگی اهل بیت دوستای واقعیشون هستند و در کنارشون به دادشون می¬رسند.  امام رضا علیه السلام می فرماید: امام همدم و رفیق انسان است مثل پدر برای شما مهربانه و مثل مادر نسبت به بچه کوچیکش هست . مشکل ما هستیم که ائمه را به عنوان دوست خودمون انتخاب نکردیم.
داستان حسن عراقی

حسن عراقی سردسته¬ی الوات دمشق بود، دمشق شهری در کشور سوریه است، یه جوون شرّ که ابایی از فساد و گناه نداشت، از قمار بازی گرفته تا مشروب خوری از دزدی تا قلدری و زور¬گیری، کلی هم نوچه دورخودش جمع کرده بود، هر کاری می¬کرد، که خوش بگذرونه هیچ کس هم نمی¬تونست جلوشا بگیره، ولی هرکار می¬کرد راضی نمی¬شد، هنوز نشده بود که از ته دل از عیاشی¬هاش لذت ببره، همیشه یه غم عجیبی تو دلش بود، با اینکه کلی رفیق دور و برش داشت ولی از هیچکدوم خوشش نمیومد، می¬گفت: هیچکدومتون مرد نیستید، چون زورم از همه¬تون بیشتره و پول دارم دورم جمع شدید، خلاصه حسن عراقی می¬گه: یه روز که با دوستام مشغول بازی و شرب خمر بودیم و من مثل هر روز سعی می¬کردم کاری کنم که کیف کنم و خوش باشم، رفیقام را دیدم که اونقدر مشروب خوردند که اصلا تو حال خودشون نیستند، گیج می¬زنند و چرت و پرت می¬گن و الکی داد می¬زنند، مثل دیوونه ها دور خودشون می¬چرخیدند، ناگهان یه حرفی پیچید تو سرم که حسن واقعا تو خلق شدی که اینطوری زندگی کنی؟ واقعا بقیه عمرتم همین¬طور می¬خواهی طی کنی؟ انگار یهو خودما پیدا کردم، سریع محل گناه را ترک کردم، دیدم دوستام دنبالم راه افتادن، از دوستانم فرار کردم، تو کوچه¬ها و بازار اُمَوی می¬دویدم انگار کسی دنبالم کرده بود، از خودم داشتم فرار می¬کردم، ناگهان خودم را جلوی مسجد جامع دمشق دیدم؛ توی مسجد سخنران داشت صحبت می¬کرد می¬گفت: مردم من یه رفیقی سراغ دارم که هر کی باهاش رفیق بشه خیر دنیا و آخرت نصیبش میشه خیلی مَرده خیلی باوفاست هیچ جا مثل این رفیق نمی¬تونید پیدا کنید، آرامش واقعی پیش این آقاست، خوشی و خوشبختی پیش این آقاست.

لات های قدیم می¬مردند برای رفاقت  حسن عراقی باخودش فکر کرد این  نوچه¬هایی که دور و برش هستند بخاطر زور و بازوش باهاش می¬گردن برم از حاج آقا راجع به این رفیقه که می¬گه بپرسم، منتظر شد حاج آقا تا از منبر اومد پایین رفت مچشا گرفت حاج آقا این رفیقی که داشتی ازش تعریف می¬کردی آدرسش کجاست؟ می¬خام باهاش رفیق بشم حاج آقا گفت: نه حسن آقا تو نمی¬تونی باهاش دوست بشی. گفت: تا حالا کاری نبوده که نتونم انجام بدم به هرچی خواستم رسیدم، هرخوشی¬ای که بگی را تجربه کردم ولی راضی نشدم، مگه منا نمی-شناسی من حسن عراقیم هیچ¬کس جرأت نداره به من بگه نمی¬تونی! حاج آقا گفت: آخه تا وقتی وضع و اوضات اینطوریه اون باهات رفیق نمی¬شه، دوستی با این آقا شرایط داره باید با این رفیق تو یک مسیر حرکت کنی باید پاش وایسی! گفت: چه کار کنم تا شرایطش را پیدا کنم؟ گفت: خب اول باید سفره عیّاشیتو جمع کنی دست از لات بازی برداری هیچ وقت سراغ گناه هم نری بعدش همه نمازاتو بخونی وهر چی نمازات قضا شده رو ادا کنی! هرچی هم حق الناس مرتکب شدی و به دیگران آزار رسوندی راضیشون کنی و ازشون حلالیت بطلبی! حسن گفت: همین! باشه ما برا رفیق سرمونم می¬دیم این رفیقی که گفتی ارزش اینا را داره نگفتی اسم و آدرسش چیه؟ حاج آقا گفت: اسمش سید مهدیه، آدرسم نمی¬خواد، خودش میاد پیدات می¬کنه!

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 07:44:00 ب.ظ ]





  عمرمفید   ...

​عمر مفید

#کلاسداری

#نوجوان   #تبلیغ_نماز

عمر مفید یعنی مقداری از عمر که ازش به صورت مفید استفاده می¬شودو به اصطلاح هدرداده نمی¬شود، همانطور که گفته شد بالا رفتن یا پایین آمدن سن امید به زندگی خیلی دست ما نیست ولی، عمر مفید کاملا شخصی هست، یعنی کم یا زیاد بودنش دست خودمون هست، پس شما می¬تونی در کشوری که بلاترین سن امید به زندگی را دارد زندگی کنی و کمترین عمر مفید را داشته باشی و باالعکس !!
برای پیدا کردن و محاسبه کردن مقدار متوسط عمر مفید یکی از مهمترین مواردی که می¬تونه مورد بررسی قرار بگیره ساعات کار مفید هست،
حالا به نظرتون ساعات کار مفید ما در ایران چند سال است؟
ما ایرانیها در هفته بین 6 تا 11 ساعت کار مفید داریم و ژاپنی ها بین 40 تا 60 ساعت ، یعنی ژاپنی ها تقریبا 6 برابر بیشتر از ما کار مفید می¬کنند، خوب طبیعی هست که موفقیت، و پیشرفتشون بیشتر باشه.
حکایت شده شخصی وارد شهری شد که با سایر شهرها تفاوت بسیاری داشت، بسیار پر رونق و منظم و مرتب، همه سرشون به کارشون بود و خبری از علافی و بیکار گشتن جوان¬ها نبود از نانوا گرفته تا طبیب، از مکتب خانه تا تجارت خانه، حتی باغ¬ها و زمین های کشاورزی و درب و دیوار شهر جور دیگری بودند، گویی همه چیز زیباتر و بهتر از جاهای دیگر بود، گذر مرد به قبرستان افتاد و تعجبش دوچندان شد، چرا که روی هر سنگ قبر را که¬می¬خواند سن افراد چهارسال و پنج سال و 7 سال نوشته شده بود، خیلی گشت تا قبری پیدا کند که صاحب قبر بیشتر از 7 الی 8 سال سن داشته باشد ولی چیزی پیدا نکرد، باخود گفت حتما بیماری و یا حادثه¬ای اتفاق افتاده و همه¬ی بچه های روستا به رحمت خدا رفته¬اند، این سوال در ذهنش بود که چشمش به یکی از اهالی افتاد و از او پرسید ماجرا چیست؟ مرد پاسخ داد: ما رسمی داریم که هنگام مرگ افراد عمر مفید شخص را حساب می¬کنیم و روی سنگ قبرش می¬نویسیم تا عبرتی باشد برای دیگران، که درازی عمر 60 الی 70 ساله آنها را نفریبد بلکه بدانند به صورت مفید چقدر فرصت دارند، به همین خاطر است که افراد در کارهای و برنامه¬هایشان جدی¬ترو کوشاتر هستند.
شما تا به حال فکر کردید عمر مفیدتون چقدر هست؟
بهتره ابتدا ببینیم به طور کلی عمرمان را داریم چطور می¬گذرانیم؟
بیایید باهم حساب کنیم انسانی را تصور کنید که 72 سال می¬خواهد ازخداوند عمر بگیرد (یک شبانه روز 24 ساعت است، 72 سال را انتخاب کردیم تا بتوانیم خیلی راحت مقدار ساعتی از شبانه روز را که به کاری مشغول هستیم در مدت 72 سال محاسبه کنیم؛ اگز از پاور پوینت استفاده نمی کنید حتما مستطیلی 8 در 9 با 72 خانه رسم کنید و مواردی که محاسبه می شود را روی اون نشان داده، حاشور بزنید و کنارش بنویسید )
8 ساعت خواب و استراحت روزانه یعنی یک سوم شبانه روز که در 72 سال، 24 سال می¬شود.
(برای مشاهده تصاویر، فایلهای پیوست را دریافت نمایید.)

اگر روزانه درمجموع دوساعت را به سه وعده غذاخوردن و خوردن میان وعده و تنقلات و… اختصاص بدیم، در 72 سال می¬شود 6 سال.

اگر فقط دو ساعت در شبانه روز تلویزیون تماشا کنیم(مثلا فقط یه مسابقه فوتبال 90 دقیقه با وقت استراحت و گزارش قبل و بعد بازی، یا فقط دیدن خندوانه با پیام بازرگانی وسط برنامه ) در 72 سال، 6 سال می¬شود – بماند که گاهی روزانه 5 الی 6 ساعت پای تلویزیون نشسته ایم.

اگر فقط دو ساعت از گوشی تلفن همراه استفاده کنیم – یعنی کل وقتی که در شبکه های اجتماعی و بازی کردن باگوشی و …. می¬گذرانید دو ساعت اصلا داریم در 72 سال می¬شود، 6سال

اگر یک ساعت برای ورزش و یا تفریح و گردش و بودن با دوستان سپری کنیم در 72 سال می¬شود، 3 سال
تا اینجا همه به خوردن و خوابیدن و سرگرمی و تفریح به سر شد، به قول حافظ شیرازی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود!

اگر یک ساعت در رفت و آمد و تاکسی و اتوبوس باشیم که در شهر های بزرگ گاهی دو الی سه ساعت در ترافیک هستیم، در 72 سال می¬شود، 3 سال

اگر حدود یک ساعت در شبانه روز به نظافت شخصی اختصاص بدهیم؛ سرویس بهداشتی(15دقیقه) ، حمام(15 دقیقه) ومسواک زدن(5 دقیقه)، شانه کردن مو(5 دقیقه) شستشوی جوراب و لباس(10 دقیقه) و پوشیدن لباس و کفش (10دقیقه ) اختصاص بدیم، در طول 72 سال عمر می¬شود: 3 ساعت

روزانه 6 ساعت در مدرسه و غیر مدرسه کلاس می¬رویم، وقتی هم بزرگتر بشیم در دانشگاه و بعد محل کار- البته بسیاری از پدران ما خیلی بیشتر از 6 ساعت کار می¬کنند- در مجموع 72 سال می¬شود، 18 سال


تا اینجا کارهای خوبی کردیم ولی تقریبا نتوانسته¬ایم برای خدا کاری کنیم، حالا اگر بخواهیم نمازخوان باشیم و به صورت منظم هر روز 17 رکعت نماز بخوانیم(چقدر بعضی ها سختشون هست نماز بخونند) هر رکعت نماز حاج آقایی یعنی با آرامش، یک دقیقه طول می¬کشه با سه تا وضو یک دقیقه ای کلا 20 دقیقه در شبانه روز نماز می¬خوانیم، در 72 سال می¬شود در مجموع 1سال، البته فرض ما این است که از روز اول تولد هر روز 20 دقیقه نماز خوانده و 14 سال و هفت ماهی که پسر¬ها هنوز به سن تکلیف نرسیده¬اند و 8 سال و نه ماهی که دختر خانم¬ها به سن تکلیف نرسیده اند و نماز نمی¬خوانند را هم حساب کردیم و فرضمون هم این است که حتی یک رکعت نمازمون غذا نشه؛ کلا می¬شود یک خانه کوچک از این جدول بزرگ.
واقعا رومون می¬شه وقتی فردای قیامت پرونده اعمالمون دستمونه و همه اعمالمون آشکار می¬شوند، این جدول را نشونمون بدن و بگن بچه مسلمون، تو که این¬همه ادعات می¬شد و منت سر خدا می¬گذاشتی فقط همین قدر وقت برای خدا گذاشتی!

خوب اینها همه کارهایی بود که با یک مقدار بالا و پایین تقریبا همه انسانها به صورت مشترک در طول روز انجام می-دهند، یعنی در طول 72 سال، 70 سال عمرمون صرف همین کارها می¬شود و فقط 2 سال دیگه وقت داریم؛ وای خدای من چقدر کم وقت داریم!
اگر بخواهیم نسبت زمانی 2 سال در طول روز را بدست بیاوریم درطول روز می¬شود حدود 40 دقیقه از 24 ساعت، که این 40 دقیقه¬ها را می¬توانیم اختصاص بدهیم برای مطالعه کردن برای کارهای خیر و خداپسندانه، برای احسان به والدین و….

عمر پربرکت برخی بزرگان
بعضی¬ها چه عمر پر برکتی دارند، مثلا علامه حلی 120 کتاب نوشته که برخی کتاب¬ها چندین جلد دارند، برخی از علما و بزرگان تصریح کرده اند که اگر نوشته های ایشان را بر روزهای عمرشان تقسیم کنیم، باید هر روز  1000خط نوشته باشند.
اگه بپرسیم چطور توانسته این همه کار را در طول عمرش انجام بده همتون جواب می¬دید که اون از تلویزیون و گوشی استفاده نمی¬کرده و از عمرش درست استفاده کرده و اتفاقا تفاوت انسان¬های موفق با سایر افراد در همین است، بعضی-ها از فرصت عمرشان درست استفاده می¬کنند و سعی می¬کنند، زمانشان را در راستای رسیدن به اهدافشان مدیریت کنند، مثلا اگر هدفشان پیشرفت و موفقیت تحصیلی است و دنبال آن هستند که در کنکور رتبه¬ای خوب بیاورند، سعی می کنند از این زمان 40 دقیقه خوب استفاده کنند، از پنج شنبه و جمعه ها خوب استفاده کنند و حتی خودشون بدون اینکه کسی بهشون بگه از ساعت استفاده از گوشی و تلویزیون کم می¬کنند و به مطالعه اختصاص می¬دهند، مقداری به خودشان سخت می¬گیرند و سختی می¬کشند و از برخی لذت¬های زودگذر می¬گذرندتا به لذت¬های واقعی برسند، لذت کسب موفقیت اون هم مثلا رتبه برتر کنکور، اتفاقا وقتی از کسایی که در کنکور رتبه یک رقمی آوردند می¬پرسید، می¬بینید به همین سادگی و فقط با مدیریت زمان توانسته اند به موفقیت برسند والا نه یک چشم بیشتر از من دارند و نه یک گوش،
بعضی از بزرگان سعی می¬کردند هیچ جزئی از عمرشون تلف نشه، پرفسور حسابی در سن 60 سالگی تصمیم گرفت زبان آلمانی یاد بگیرد، و برنامه ریزی کرد هر شب نیم ساعت قبل خواب این کار را انجام داد.
آیت الله خزعلی قرآن و نهج البلاغه را در اتوبوس حفظ کرد. حاج آقای قرائتی می گفتندکتابی هست به اسم 5 دقیقه های قبل غذا که در مقدمه نویسنده نوشته هرگاه همسرم مرا برای غذا خوردن فرا می خواند از زمان نشستن بر روی میز تا آماده شدن غذا بر روی میز ناهار خوری حدود 5 دقیقه طول می کشید . پس از مدتی تصمیم گرفتم از این پنج دقیقه ها استفاده کنم و هرچه می دانم بر روی کاغذ بنویسم. مقام معظم رهبری به جوانان و نوجوانان تآکید می¬کنند که از دقیقه¬هایی که به راحتی تلف می¬شوند در اتوبوس، یا تاکسی یا در مطب دکتر و… برای مطالعه¬ی کتاب استفاده کنید. برنامه های روزانه بیل گیتس بزرکترین سهام¬دار مکروسافت و یکی از ثروتمند ترین مردان جهان را وقتی نگاه می¬کنید می بینید، برنامه هایش را بر اساس دقیقه تنظیم می¬کند مثلا از ساعت 7:12 دقیقه تا 7:18 دقیقه صبحانه از 7:18 دقیقه تا 7:33 دقیقه حاضر شدن برای رفتن به محل کار از ساعت 7:33 تا 7:56 مصیر رسیدن به دفتر کار، ساعت 7:56 تا 8:14 ملاقات با ….
مشهور است که حضرت امام خمینی رحمت الله علیه آنقدر منظم بودند و توجه به وقت داشتند که اطرافیان امام ساعتشان را با آمد و شد امام تنظیم می¬کردند.
رسیدن به موفقیت قوانین طلایی دارد که مهمترینشان این است:

بدون زحمت و سختی کشیدن موفقیت حاصل نمی¬شود. بقول شاعر: نابرده رنج گنج میسر نمی¬شودد مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد)
بدون چشم پوشی از لذت¬های زودگذر لذت واقعی بدست نمی¬آید.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 07:39:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما